مقایسه بعثت پیامبر در روایات مکتب خلفاء با روایات مکتب اهل بیت
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 217
درس هشتم
أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم
ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ... فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ
قلم: 1- 2 و 5- 6
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ
جمعه: 2
مقدّمه (یادآورى مباحث گذشته)
بحث ما، در این موضوع بود که اسلام اصیل به چه شکلى بود؟ و بعد به چه شکلى درآمد؟ و وظیفه کنونى ما در برابر آن چیست؟
دیدیم بر اساس فرمایش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، آنچه در امّتهاى گذشته اتّفاق افتاده بود، در این امّت هم به وجود آمد.
این امّت دقیقا به همان شکل که پیشگویى شده بود، پارهاى از ابعاد اسلام را تحریف کردند.
در دیگر امم، پس از تحریف دین خدا، پیامبر تازهاى مبعوث مىگردید، و آیین آسمانى براى بار دیگر تجدید مىگشت. امّا دین خاتم انبیا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آخرین پیام آسمان به بشریّت بود. در این صورت، با تحریفهایى که در اسلام انجام شد، دین آخرین به چه سرنوشتى دچار مىشود؟ و چه کارهاى باید انجام داد؟
کار تجدید دین در این امّت به عهده امامان اهل بیت علیهم السّلام قرار گرفت.
عوامل تحریف
در تحقیق شناخت عوامل تحریف اسلام، به علّتهاى مختلفى برخورد کردیم. اوّلین وسیله، و شاید مهمترین آنها، این بود که قدرتمندان اعصار اوّلیه اسلام، با تمام نیرو جلوى نقل و ضبط و ثبت احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را- که رکن دوم اسلام بودند- گرفتند. در این راه نوشتههاى حدیثى فراوانى سوخته شد. افرادى تحت تعقیب قرار گرفتند، زبانها و دهانها بسته شد، بعضى به تبعید و حبس گرفتار شدند و ....
امّا با همه قدرتى که اعمال شد و با همه سختگیرىها، احادیثى به طور پنهانى و یا حتّى آشکارا
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 220
با تحمّل شکنجه نشر گردید. بنابراین، نیروهاى حاکم کوشیدند اصولا مسأله احادیث پیامبر، و ممانعتى را که مىتوانست در برابر خودکامگى و هواهاى آنها به وجود آورد، براى همیشه حل کنند.
این کوششها به صورت یک سلسله احادیث جعلى، براى خرد کردن شخصیّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و قداست گفتار او درآمد.
در یک دسته از اینگونه احادیث، مجموعه تعریفها و تکذیبهاى پیامبر، در مورد شخصیّتهاى مثبت و منفى اسلام علاج شد. از پیامبر نقل کردند که به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: «بار الها! من گاه بر اساس غضب، و گاه بر اساس خشنودى، سخنى در توصیف یا مذمّت کسى مىگویم! مذمّتها و لعنتهاى مرا براى لعنتشدگان مایه پاکى و رشد و قرب به درگاهت قرار بده!!»
در دسته دیگر از این نوع روایات، فرامین و دستورات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مورد اصلاح و امور دنیایى مردم، از جمله سیاست، تنظیم خانواده، مسائل اقتصادى، رهبرى و امامت و امثال آن علاج مىشود. بنابر یکى از این روایات جعلى، پیامبر مىگوید: «شما در مسائل و امور دنیایى خود از من آگاهترید! شما به کارهاى خودتان خبرهتر و واردترید!» نتیجه اینکه به چنین سخنان من اعتنا نکنید، بلکه به فکر و رأى و نقشه خود عمل نمایید.
در مجموعه سوم از اینگونه احادیث، سعى مىشود شخصیّت خارقالعاده پیامبر تا حدّ یک بشر عادى، بلکه پایینتر تنزّل داده شود. در ضمن این احادیث، پیامبر یک شخص فراموشکار معرّفى مىشود! قرآن را از یاد مىبرد! به حالت جنابت به مسجد مىآید و آماده نماز مىشود و ....
در احادیث دیگرى، داستان سحر شدن آن حضرت را نقل مىکنند، و به حدّى سحر را قوى مىدانند که در اثر آن، پیامبر عقل و درک معمولى خود را از دست مىدهد.
و دست آخر روایاتى را نقل مىکنند که پیامبر را به صورت مردى مىبینیم که از موسیقى، آوازهخوانى، غزلسرایى طربآور و رقص روىگردان نیست! نه تنها خود به آن دل مىدهد، گوش مىسپارد و چشم مىدوزد، که حتّى کسانى را هم که از این اعمال ناراحت مىشوند، نهى مىکند!
اینها خلاصه مباحث گذشته ما بود. تکرار آن از این نظر لزوم دارد که حسّاسترین نقاط سرنوشت تاریخى اسلام را دربردارد و مهمترین مواد اسلامشناسى را تشکیل مىدهد. همچنین مىتواند نسبت به نشان دادن نقش ائمه اهل بیت علیهم السّلام در احیاى دین، تأثیر بسزایى داشته باشد.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 221
چگونگى نزول وحى در مکتب خلفا
اینک لازم است به بررسى روایاتى بپردازیم که در آن، حریم قدس وحى الهى مورد هجوم قرار گرفته است. در اینجا مصیبت اسلام به بالاترین مرحله خود مىرسد، و دشمنان شناخته شده یا ناشناس اسلام، به درونىترین نقاط حرم اسلام پاى تجاوز مىنهند، و خطرى واقعى همه چیز اسلام را تهدید مىکند.
روایات مربوط به این مسأله، به چهار یا پنج شکل آمده است:
مهمترین آنها دوتاست که یکى از امّ المؤمنین عایشه، و دیگرى از عبید بن عمیر لیثى نقل مىشود. در میان این دو روایت که با تفضیل بیشترى سخن مىگویند، معتبرترین روایت را از عایشه نقل کردهاند. این روایت در چند جاى از صحیح بخارى و مسلم و چهار نقطه از مسند احمد بن حنبل، و در سیره ابن هشام، و تاریخ طبرى، و تاریخ ابن اثیر، و تاریخ الاسلام ذهبى، و در امتاع الاسماع مقریزى، و عیون الاثر ابن سیّد الناس، و الطبقات الکبرى ابن سعد، و در تفاسیر طبرى، ابن کثیر، قرطبى و حتّى در تفسیر فى ظلال القرآن سیّد قطب وجود دارد.
1. در روایت منقول از امّ المؤمنین، حوادث نزول اوّلین وحى بر پیامبر، چنین تصوّر گشته است:
«در ابتدا، وحى به صورت رؤیاهاى صادقه براى آن حضرت پدیدار مىشد. این رؤیاها مانند سپیدهدمان روشن بود. بعدها علاقه به تنهایى و عزلت و خلوتگزینى در ایشان پدیدار گردید. او
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 222
شبهاى متعدّد در غار حرا[1] به عبادت مىپرداخت، هر چند یک بار به خانه و خانواده مىآمد تا زاد و توشه خلوت خویش را تهیه کند. پس از تهیه وسایل زندگى، دیگر بار به غار بازمىگشت.
آن حضرت بدین ترتیب زندگانى مىکرد تا آن روز که ناگهان با حق برخورد کرد. جبرئیل به نزد او آمد و گفت: اى محمّد! تو رسول خدایى.
پیامبر گفت: من ایستاده بودم که در اثر این برخورد به زانو درآمدم. این دیدار در همین جا پایان یافت. بعد در حالى که تمام بدنم به لرزه درافتاده بود، حرکت کردم و به خانه، نزد خدیجه رفتم و گفتم: مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مدّتى گذشت تا ترس و اضطراب این برخورد ناگهانى برطرف شد. در این هنگام بار دیگر جبرئیل بر من پدیدار گشت و گفت: اى محمّد تو رسول خدایى.
در آن لحظات تصمیم قطعى گرفته بودم که خویشتن را از یک بلندى کوهستانى به زیر افکنم!! و درست هنگامى که چنین قصدى داشتم، جبرئیل براى بار سوم بر من پدیدار شد و گفت: اى محمّد! من جبرئیل هستم و تو رسول خدایى. آنگاه گفت: بخوان.
گفتم: چه بخوانم؟! او سه بار مرا گرفت و فشرد. آن قدر فشار سخت بود که نزدیک بود که از پاى درآیم.
سپس گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ: «بخوان به نام پروردگار که خلق فرمود.»
من خواندم. با تمام شدن این دیدار، به نزد خدیجه آمدم و گفتم: من سخت بر خویشتن ترسانم.
سپس حوادث اتّفاق افتاده را براى او بازگو کردم.
خدیجه گفت: بشارت باد تو را! به خداى سوگند، خداوند تو را پست نخواهد گردانید. تو صله رحم مىکنى و راستگو هستى، امانتدار مىباشى، بار رنج مردم را به دوش مىکشى و یاور ایشان.
هستى.
پس از آن مرا به نزد ورقة بن نوفل برده بدو گفت: گوش به سخنان پسر برادرت بده.
ورقه از من پرسید: داستان چیست؟
من آنچه اتّفاق افتاده بود، بازگفتم. ورقه گفت: این ناموسى است که بر موسى بن عمران نازل
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 223
مىشده است. اى کاش من بتوانم در این نهضت (که به دست تو بنیاد مىشود) سهمى داشته باشم ...»[2]
2. روایت تاریخى دوم از مردى به نام عبد الله بن شدّاد نقل شده و در آن علّت ترس پیامبر- که در روایت گذشته بدان اشاره شد- روشن مىگردد.
در این روایت آمده است:
«پیامبر بعد از اوّلین وحى که در غار حرا بر او نازل شد، به نزد خدیجه بازگشت. در خانه به خدیجه گفت: یا خدیجه ما أرانى إلّا قد عرض لى[3]: «اى خدیجه! فکر مىکنم که در اثر تماس جنّیان به دیوانگى دچار شدهام.»
خدیجه جواب مىدهد: نه، هرگز! به خداى سوگند، هیچگاه پروردگارت با تو چنین رفتار نمىکند.»[4]
3. در مفصّلترین روایت، راوى، عبید بن عمیر لیثى مىگوید:
«داستان وحى، با نزول جبرئیل بر پیامبر آغاز مىشود. پیامبر هر سال یک ماه براى عبادت، در حرا مجاورت اختیار مىکرد، و این عادت در میان قریش وجود داشت که هر سال به چنین عبادتى مىپرداختند. پیامبر هر ساله در این ماه خاص به عبادت مشغول مىشد، اگر فقیرى به نزدش مىآمد او را سیر مىکرد. آنگاه که یک ماه پایان مىیافت و دوران عبادت به اتمام مىرسید، پیامبر به مکّه بازمىگشت. در ابتداى ورود به مسجد الحرام مىرفت. هفت بار یا بیشتر طواف مىکرد، سپس به سوى خانه روانه مىشد.
روزگار چنین مىگذشت تا آن سال که خداوند اراده فرمود او را مورد کرامت قرار داده لباس رسالت بر تن وى بپوشاند، و بدین وسیله بندگان خویش را مورد رحمت قرار دهد.
این حادثه در ماه رمضان اتّفاق افتاد. پیامبر همانطور که معمولش بود، براى مجاورت و عبادت به حرا رفته بود، و همراه وى خانوادهاش نیز حضور داشتند! آن شب که خداوند اراده داشت او را مورد اکرام خویش قرار دهد و به رسالت برگزیند، جبرئیل به نزد او آمد.
پیامبر چنین نقل مىکند:
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 224
«او به نزد من آمد و پردهاى از دیبا که در آن نوشتهاى بود، به همراه داشت. من در آن لحظه خواب بودم.
به من گفت: بخوان!
گفتم: نمىتوانم بخوانم! او مرا گرفت و سخت فشار داد تا آنجا که احساس مرگ کردم. آنگاه رهایم ساخت.
پس از آن گفت: بخوان!
گفتم: چه بخوانم؟! و این سخن را به خاطر آن گفتم که دیگر بار گرفتار فشار شدید و مرگآور
نشوم.
گفت:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ ... عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ بعد از اینکه من خواندم، او رفت و من هم از خواب برخاستم. گویى آنچه خوانده بودم در قلبم نقش بسته بود.
من هیچ کس از مخلوقات خدا را، مثل شاعران و دیوانگان دشمن نمىداشتم، تا آنجا که نمىتوانستم به اینگونه کسان نظر کنم! در آن موقع با خود گفتم یا شاعر شدهام، یا مجنون! امّا قریش نباید چیزى بفهمد. بنابراین به بالاى کوهى خواهم رفت و از آنجا خویشتن را به زیر مىافکنم تا بمیرم و راحت شوم!!
از غار حرا بیرون آمدم و با قصد خودکشى، تا میان راه کوهستانى پایین رفتم. صدایى از آسمان توجّهم را جلب کرد. شنیدم که مىگفت: اى محمّد! تو رسول خدایى و من جبرئیلم.
سر به آسمان برداشتم. جبرئیل را به صورت مردى که در افق دور آسمان ایستاده مشاهده کردم. ایستادم تا او را بنگرم. بنابراین از خودکشى بازماندم. نه قدمى به پیش برمىداشتم و نه به پس، به هر سوى آسمان که مىنگریستم، او را همچنان که در ابتدا دیده بودم، مشاهده مىکردم.
او رفت و من به نزد خدیجه بازگشتم. روى ران او نشستم و او را به خود فشردم!!
خدیجه گفت: اى ابو القاسم! کجا بودى؟ به خداى سوگند، فرستادگان من به دنبال شما سراسر مکّه را درنوردیدند.
گفتم: این بیچاره (اشاره به خودم) یا شاعر شده است، یا دیوانه و جنزده!
خدیجه گفت: ابو القاسم! تو را از چنین چیزهایى به خدا پناه مىدهم. با آنچه من در تو از
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 225
راست گفتارى و امانتدارى و حسن اخلاق و صله رحم مىشناسم، خداوند چنین سرنوشتهایى براى تو مقدّر نخواهد کرد. اصولا چرا چنین سخنى مىگویى؟ مگر چیزى مشاهده کردهاى؟
گفتم: آرى. و آنگاه حوادث را برایش بازگو کردم.
خدیجه جواب داد: بشارت باد تو را اى پسر عمو! بر این راه پایدار باش. سوگند به آن کسى که جان من به دست قدرت اوست، من امید دارم که تو پیامبر این مردم باشى.
آنگاه برخاست، لباس بر تن آراست و به نزد ورقة بن نوفل رفت، که پسر عمویش محسوب مىشد. ورقه نصرانى بود و اهل دانش، و آشنا به تورات و انجیل. خدیجه هر چه از من شنیده بود، بدو خبر داد.
ورقه با هیجان به خدیجه گفته بود: قدوس است! قدوس است! اى خدیجه! سوگند به آن کس که جان ورقه در دست قدرت اوست، اگر راست بگویى، ناموس اکبر (جبرئیل) به نزد او آمده، همان کس که به نزد موسى مىآمده است. من فکر مىکنم که او پیامبر این امّت است. بدو پیغام مرا برسان و بگو باید در راهش استوار بماند!
خدیجه به خانه آمد و سخنان ورقة بن نوفل را به من گفت. بدین ترتیب فشار فکرى من برطرف شد و دغدغه خاطرم از شاعر یا مجنون شدن پایان پذیرفت.»
در ملاقات بعدى پیامبر و ورقه- که در مسجد الحرام اتّفاق مىافتد- ورقه از حالات پیامبر سؤال مىکند و خصوصیات حوادث قبل را طالب مىشود. پیامبر اکرم آنان را بازگو مىکند. ورقه مىگوید: سوگند بدان کس که جانم به دست اوست، تو پیامبر این امّت هستى و ناموس اکبر به نزد تو آمده، همان که به نزد موسى نیز مىآمده است. تو را حتما تکذیب خواهند کرد و آزارت خواهند نمود؛ از شهر و زادگاهت بیرون مىنمایند و با تو به نبرد برخواهند خاست. اگر من آن روز را درک کنم، تو را چنان نصرت خواهم کرد که خداى را راضى بنماید.
آنگاه خم شد و پیشانى پیامبر را بوسید.
پیامبر در حالى که رنجهایش تسکین یافته بود، با حالت ثبات و اطمینان بیشترى به خانه بازگشت!!»[5]
4. در یک روایت دیگر که آن را عکرمه از عبد اللّه بن عبّاس نقل مىکند، حادثه چنین
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 226
توصیف شده است:
«پیامبر روزى در سرزمین اجیاد، نزدیک صفا به سر مىبرد، که ناگاه فرشتهاى را دیدار کرد که در افق دوردست آسمان ظاهر شده بود، در حالى که یک پاى خود بر پاى دیگر نهاده و فریاد برمىآورد: اى محمّد! من جبرئیلم، اى محمّد! من جبرئیلم.
پیامبر از این برخورد و دیدار ناگهانى به هراس افتاد. او هر بار به زمین خیره مىشد، امّا چون دیگر بار به آسمان مىنگریست، فرشته را همچنان در افق مشاهده مىکرد. بنابراین بر جاى خود نماند، و با سرعت به خانه، نزد همسرش خدیجه بازگشت، و براى او خبر حادثه را بازگفت، و اظهار داشت: اى خدیجه! من چیزى را مانند این بتها، و کسى را مانند این کاهنان، دشمن نمىدارم، امّا حال مىترسم که خود کاهن شده باشم!
خدیجه جواب داد: نه، چنین نیست. این سخنان را نگو. خداوند هرگز با تو چنین رفتار نخواهد کرد. زیرا تو صله رحم مىکنى و ....»[6]
5. در روایت عروة بن زبیر، کلمات پیامبر چنین نقل شده است:
«اى خدیجه! من نورى مىبینم و صدایى مىشنوم. اینک هراسانم که نکند کاهن شده باشم ....»[7]
6. روایت دیگرى که به وسیله عکرمه از ابن عبّاس نقل گردیده، سخنان پیامبر را چنین بازگو مىکند:
«اى خدیجه! من صدایى مىشنوم و نورى مىبینم، مىترسم که دیوانه شده باشم ....»[8]
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 227
ارزیابى روایات
روایاتى که دیدیم، از جهات گوناگون قابل بررسى است. با بررسى کافى، ضعف و اشکال در سند، و دروغ و جعل موجود در متن آنها، روشن مىشود.
بررسى سند و متن، هر کدام مقدارى از عوامل ضعف و بىارزشى روایات مزبور را نشان مىدهد.
بررسى سند
در روایات گذشته، پنج راوى وجود دارند که سند این روایتها به ایشان منتهى مىشود، و یا حدّ اقل بدیشان منسوب گشته است. به عبارت دیگر، سر سلسله راویان هستند. اینان عبارتند از امّ المؤمنین عایشه، عبد اللّه بن شدّاد، عبید بن عمیر، عبد اللّه بن عبّاس و عروة بن زبیر.
تاریخ گواهى مىدهد که هیچ کدام از این افراد، در عصر حادثه حضور ندارند؛ زیرا اصولا در آن زمان هنوز متولّد نشده بودند! زمان تولّد این پنج تن را در تاریخ چنین مىبینیم:
تولّد عایشه در سال چهارم، یا پنجم و یا ششم بعد از بعثت است.[9]
عبد اللّه بن شدّاد لیثى از صحابه پیامبر شمرده نمىشود و از تابعین، یعنى از نسل بعد از صحابه محسوب مىگردد. او در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به دنیا آمده، ولى به علّت خردسالى، صحبت پیامبر را درک نکرده است. او در سال 81 هجرى در کوفه کشته شده است.[10]
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 228
عبید بن عمیر هم در اواخر زندگانى رسول اکرم تولّد یافته، لذا همچون عبد اللّه بن شدّاد او را در شمار صحابه آن حضرت نمىآورند.[11]
عبد اللّه بن عبّاس در سال دهم بعد از بعثت، یا سه سال قبل از هجرت تولّد یافته است.[12] و نیز کسى که از ابن عبّاس نقل کرده، عکرمه است که به شهادت رجالشناسان، مردى دروغپرداز است که ساختههاى دروغین خود را به ابن عبّاس نسبت مىداده است.[13]
عروة بن زبیر در زمان حکومت عمر تولّد یافته، و از تابعین طبقه دوم محسوب مىشود.[14]
بنابراین اوّلین ناقلان حادثه، هیچ یک در عصر وقوع آن حضور نداشتهاند، و ما مىدانیم که یک حادثه را جز با حضور در آن، و یا شنیدن از حاضران و شاهدان عینى آن، نمىتوان نقل کرد.
در تمام روایات یاد شده، ناقل، حادثه را بدون واسطه نقل کرده است. در این میان تنها عبید بن عمیر است که از شخص پیامبر روایت مىنماید. او هم آن حضرت را به طور کلّى زیارت و دیدار نکرده است، زیرا دیدیم که وى در اواخر عمر آن حضرت به دنیا آمده، و به همین جهت رجالشناسان او را از صحابیان نشمرده از تابعین محسوب مىدارند. لذا چنین نقلى هم از اعتبار تاریخى و حدیثى خالى مىباشد.
البته در اینجا به بررسى شخصیّت این راویان و حدود صداقتشان نپرداختیم و از آن صرف نظر نمودیم، که این کار خود به بحثى مفصّل احتیاج دارد.
قضاوت قاطع قرآن کریم
قضاوت قرآن در مورد متن و مفهوم روایات مورد بحث، قاطعیّت تمام دارد. چنان که ما با صرفنظر از بىارزشى سند این روایات، کاملا مىتوانیم با تکیه بر قرآن، آنها را نقد کنیم.
با دقّت و تتبّع در کتاب آسمانى اسلام، این مسأله با روشنى روى مىنماید که نبوّت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، یک حادثه غیر مترقّبه و ناشناخته نبوده است، بلکه در ابعاد گوناگونى مطرح گشته و به صور مختلفى عرضه شده است.
اعتقاد به پیامبرى او، از تمام پیامبران به عنوان یک «میثاق» مؤکّد خواسته شده، و براى نصرت و
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 229
یارى او، عهد و پیمان گرفته شده است.
پیامبران بزرگ، وجود و ظهور و بعثت او را بشارت دادهاند. ایشان و بعضى از یارانشان، در تورات و انجیل نام و نشان داشتهاند. اهل کتاب، آن حضرت را کاملا مىشناخته، و با آگاهى کامل به خصائص و نام و نشان، وى را پذیرفته و یا احیانا انکار کردهاند.
اینگونه آیات را با بحث مختصرى پیرامون هر یک در زیر مىبینیم:
آیه اوّل:
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ[15]
« (به یاد آر) آنگاه که خداوند از انبیا میثاق گرفت که به شما کتاب و حکمت بخشید، سپس پیامبرى آمد که تصدیق کننده حقایق آسمانى همراه شما بود، باید به او ایمان آورید و او را حتما یارى کنید. خداوند (پس از آن) بدیشان فرمود: آیا به این میثاق اقرار دارید و از امّت خود بر آن عهد گرفتید؟ گفتند: آرى، اقرار و اعتراف گرفتیم. خداوند فرمود: پس شاهد باشید و من همراه شما، در شمار شاهدان هستم.»
در اعتقاد ما، انبیا صد و بیست و چهار هزار تن هستند و از میان ایشان سیصد و اندى به رسالت و پیامرسانى برگزیده شدهاند.[16] یعنى همه این گروه با آسمان و غیب جهان مربوط هستند، ولى تنها پیامآوران و صاحبان رسالت، مأمورند که آگاهىهاى خود از جهان غیب را به مردم برسانند.
در آیه شریفه صحبت از میثاق و عهدى است که از جمیع انبیا (مجموعه گروه صد و بیست و چهار هزار تنى ایشان) گرفته شده، تا نسبت به رسولانى که بعد مىآیند و تصدیق کننده رسالت آنها مىباشند، دو وظیفه را پاس دارند:
به ایشان ایمان بیاورند: لتؤمن به.
ایشان را یارى کنند: لتنصرنّه.
در تفسیر این آیه دو نظریه وجود دارد. یک نظریه بر اساس روایات معتبرى است که در دو مکتب امامت (تشیّع) و خلافت (تسنّن) وجود دارند. این روایات به وضوح و صراحت نشان
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 230
مىدهند که این میثاق، از تمام انبیا، از حضرت آدم تا آخرین ایشان علیهم السّلام گرفته شده است، که به پیامبر خاتم، حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند، و در صورتى که زمان آن حضرت را درک کردند، یارىاش نمایند. سپس فرمان داده شده که از قومتان نیز بر این مسأله عهد و پیمان بگیرید.
از حضرت على بن ابى طالب علیه السّلام نقل مىکنند که فرمود:
«خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود (آدم و بعد از او) مگر اینکه از او در مورد محمّد، عهد و میثاق گرفت، که اگر آن پیامبر زنده بود و آن حضرت برانگیخته شد، حتما به او ایمان بیاورند و یارىاش نمایند، و بدیشان امر شد که چنین عهدى را از قوم و امّتشان نیز بگیرند.»[17]
در نقل دیگر از امام علیه السّلام با تفصیل بیشترى، چنین آمده است:
«خداوند از انبیا علیهم السّلام میثاق گرفت که بعثت پیامبر خاتم و رفعت مقام او را به امّتشان خبر و بشارت دهند، و به ایشان امر نمایند که (در صورت هم زمان شدن،) آن حضرت را تصدیق نمایند.»[18]
آیه دوم:
وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ[19]
« (به یاد بیاور) آن زمان را که عیسى، فرزند مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من پیامآور خداوند به سوى شما هستم، و تورات را که قبل از من نازل شده است، تصدیق مىکنم، و نسبت به پیامبرى که بعد از من مىآید و احمد نام دارد، بشارت مىدهم. امّا آنگاه که (احمد، پیامبر خدا) با نشانهها و دلایل (به نزد ایشان) آمد، گفتند: اینها سحرى است آشکار.»
پیامى که در این آیه هست، در کمال صراحت مىباشد. آیه با روشنى اعلام مىدارد که پیامبر اسلام، با نام خاصّ خویش، در عصر بعثت عیسوى مطرح شده است، و حضرت عیسى بن مریم در بخشى از پیام خویش، وجود و رسالت ایشان را بشارت دادهاند.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 231
اینکه فکر شود چنین سخنى ادعایى بیش نمىباشد، به هیچ وجه صحیح نخواهد بود. زیرا مىدانیم قرآن کریم در محیطى پر از کینه و دشمنى نزول یافته است؛ اگر این سخن دروغ بود، دشمنان اسلام که تا پاى جان براى مبارزه با آن کوشیدهاند، در برابر چنین ادعایى، یک لحظه آرام نمىنشستند. آنها که هزاران تن سپاهى و جنگجو در برابر پیروان قرآن بسیج مىکردند، مىتوانستند با استفاده از یک اشتباه و یک ادّعاى واهى، بىهیچ زحمت، اسلام را در نطفه خفه کنند.
سخنان گذشته، همه بر این فرض بود که بشارتهاى مزبور، در انجیل موجود در عصر ما نباشد. امّا خوشبختانه ترجمهها و چاپهاى قدیمىتر انجیل، نمونههایى از این بشارت را به دست مىدهند. مثلا در ترجمه فارسى انجیل یوحنا، به قلم کشیش ف. لامنه فرانسوى، و در ترجمه عربى همین کتاب به قلم رابنسن، کشیش انگلیسى، در فصل چهاردهم، آیات 16 و 17 و 25 و 26، و در فصل پانزدهم، آیه 26، و در فصل شانزدهم، آیات 7 و 12 و 13 و 14، از «فارقلیط» که همان «پریکلیتوس» یونانى و «احمد» عربى است، نام برده مىشود و توصیفات و خصائص ایشان ذکر مىگردد.[20]
آیه سوم:
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ ...[21]
« (پرهیزکاران) آن کسانى هستند که از پیامبر و نبى امّى (مکتب نادیده)، که در تورات و انجیل نامش را یافتهاند، پیروى مىکنند. آن پیامبرى که ایشان را به کارهاى پسندیده فرمان مىدهد، و از کارهاى ناستوده نهى مىنماید، و پاکیزهها را بر ایشان حلال و روا، و چیزهاى ناپاک را بر ایشان تحریم مىنماید ...»
در آیه شریفه فوق، اضافه بر آنچه آیه دوم اظهار مىداشت، سخن از این به میان مىآید که
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 232
نه تنها انجیل نام و نشان پیامبر اسلام را دارد، بلکه تورات نیز از این خصیصه بهره گرفته است؛ و در گذشته دیدیم که در آن محیط پر از دشمنى، و با وجود دانشمندان یهود در جامعه عربى، امکان چنین ادّعایى به دروغ، به هیچ وجه وجود نداشته است. امّا افزون بر این دلیل، باز باید خوشبختانه بگوییم که در پارهاى از نسخههاى قدیمى تورات، به آیهاى برخورد مىکنیم که نشانههاى صریحى از پیامآور اسلام را در خود دارد.
در باب سى و سوم از سفر تثنیه، در آیات 1 و 2 و 3 چنین مىخوانیم:
«و این است دعاى خیر، که موسى مرد خدا، قبل از مردن بر بنى اسرائیل خواند، و گفت که خداوند از سینا برآمد، و از سعیر نمودار گشت، از کوه فاران نورافشان شد، با ده هزار مقرّبان ورود نمود، و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید، بلکه قبائل را دوست داشت، و همگى مقدّساتش در قبضه تو هستند ...»[22]
در این آیات، سخن از سه نقطه به میان مىآید: سینا، سعیر و فاران.
«سینا»: بر اساس متون رسمى یهودى و مسیحى، سینا مکانى است که خداوند شریعت و قوانین و فرامین خود را به حضرت موسى علیه السّلام نازل فرموده است. در سفر لاویان از تورات، باب هفتم، آیات 37 و 38 مىخوانیم:
«این است قانون قربانى سوختنى و ... که خداوند به موسى در کوه سینا امر فرموده بود ...» و نیز در همین سفر، باب بیست و پنجم، آیه 1 مىخوانیم:
«و خداوند موسى را در کوه سینا خطاب کرده گفت ...» سفر خروج، یعنى سومین کتاب از اسفار خمسه تورات، داستان رفتن موسى علیه السّلام به کوه سینا، و میقات او با خداوند را چنین بیان مىکند:
«و چون موسى به فراز کوه برآمد، ابر کوه را فرا گرفت، و جلال خداوند بر کوه سینا قرار گرفت، و شش روز ابر آن را پوشانید، و روز هفتمین موسى را از میان ابر ندا در داد ... و موسى چهل روز و چهل شب در کوه ماند.»[23]
محقّقان مذهبى مسیحى، سینا را چنین توصیف مىکنند: کوهى است که در شبه جزیره طور
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 233
سینا واقع است، و حضرت اقدس الهى از بالاى آن شریعت خود را به قوم اسرائیل عطا فرمود.»[24]
«سعیر» یا «ساعیر»: سرزمینى است کوهستانى در جنوب فلسطین که ادوم یا ادومیه هم گفته مىشود. به عقیده جغرافىنویسان، در این کوهها اوّلین بار انجیل بر حضرت مسیح، عیسى بن مریم علیهما السّلام نازل شده است[25].
«فاران»: درباره این کلمه، در کتب رسمى مسیحى توضیح قطعى و نهایى وجود ندارد؛ مثلا مىگویند: «کوه فاران همان کوهى است که خداوند هنگام آمدن از آنجا تجلّى کرد.» و آنگاه این عبارات را اضافه مىکنند: «و رأى معتبر آن است که کوه فاران، جزء جنوبى کوههایى است در شمال شرقى دشت، که بنى اسرائیل در آن گردش مىکردند ...»[26]
امّا نشانهها و قرائنى وجود دارد که جاى فاران را به خوبى نشان مىدهد. مثلا در سفر تکوین، فصل بیست و یکم مىخوانیم:
«و ابراهیم در صبحدم ... نان و مطهره آب را گرفته و به هاجر داده، به دوشش گذاشت، و هم پسرش را به او داده، وى را روانه نمود ... و آبى که در مطهره بود تمام شد، و پسر را در زیر بوتهاى از بوتهها گذاشت، و روانه شده در برابرش به مسافت یک تیر پرتاب نشست، و گفت که مرگ پسر را نبینم، و در برابرش نشسته، و آواز خود را بلند کرده گریست، و خدا آواز پسر را شنید، ملک خدا هاجر را از آسمان آواز داده، به او گفت: اى هاجر! تو را چه واقع شد؟ مترس زیرا که خدا آواز پسر را در جاى بودنش شنیده است. برخیز و پسر را بردار و او را به دستت بگیر، زیرا که او را امّت عظیمى خواهم کرد، و خدا چشمان او را گشاده کرد، و چاه آبى دید، و روانه شده و مطهره را از آب پر کرد، و به پسر نوشانید، و خدا با پسر بود که نشو و نما کرد، و در بیابان ساکن شده تیرانداز گردید، و در بیابان پاران ساکن شد ...»[27]
اینجا صحبت از اسماعیل و هاجر است که همه مىدانیم در بیابانهاى حجاز و مکّه سکونت کردند، و چاه زمزم اوّلین بار براى اسماعیل، در همین جا از زمین جوشید، و امروز نیز قبر اسماعیل
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 234
و هاجر در «حجر اسماعیل» در مسجد الحرام و شهر مکّه مشهور و معروف است.[28] امّت عظیمى که باید از او به وجود آیند، و خداوند آن را به ابراهیم وعده کرد، همان قوم عرب و قبیله قریش هستند که در عصر اسلام و بعد از آن، به صورت یکى از اقوام تاریخساز جهان درآمدند.
بدین ترتیب جاى فاران یا پاران، که وطن و مدفن اسماعیل و هاجر بوده، به خوبى روشن مىشود.
جغرافىنویسان قدیم هم به همین حقیقت تصریح مىکنند.[29]
با توجّه به بحث گذشته، به خوبى روشن است که این آیه، به ظهور سه دین بزرگ به دست موسى و عیسى و پیامبر اسلام اشاره مىکند، که اوّلى در سینا، دومى در ساعیر و فلسطین، و سومى در حجاز و کوفه فاران- در اطراف شهر مکّه- پدیدار شدهاند. نشانههاى دیگرى که در آیه مذکور هست و کاملا با پیامبر اسلام تطبیق مىکند، عبارتند از:
1. «از کوه فاران نورافشان شد، و با ده هزار مقرّبان ورود نمود.»
چنان که دیدیم در آیه صحبت از سه بار ظهور الهى بود، یعنى سه بعثت بزرگ، یا برانگیخته شدن سه پیامبر اولو العزم و صاحب شریعت. و تصریح مىشود که سومین تن از این پیامبران، و سومین بعثت، از کوه فاران انجام گرفته است. و مىدانیم که وحى براى بار اوّل در شریعت خاتم انبیا، در غارى از کوه حرا (فاران)، یکى از کوههاى اطراف مکّه (و بیابان فاران) اتّفاق افتاده است.
نیز مىدانیم هم آن حضرت بود که چند سال بعد، با ده هزار سرباز مسلمان وارد مکّه شد؛ و داستان همراهى ده هزار مقرّب، تنها در زندگانى پیامبر اکرم اتّفاق افتاده است و بس. زیرا حضرت موسى علیه السّلام در ابتداى ظهور، تنها برادرش هارون را به همراه داشت، و در خروج از مصر با تمام بنى اسرائیل همراه بود که پارهاى از مورّخان معتبر مذهبى مسیحى، تعدادشان را بیش از ششصد هزار گفتهاند.[30]
حضرت عیسى علیه السّلام هم تا پایان دوران تعلیمات خویش، اندکى پیرو یافت که بنا به کتاب «اعمال رسولان» در حدود صد و بیست تن بودند،[31] و از میان ایشان دوازده تن انتخاب شدند و
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 235
عنوان حواریان وى را یافتند که یاران همیشگى و همراهان دائمى و شاگردان مخصوص او بودند.[32] مسیحیان کوشیدهاند که با تحریف این آیه تورات، آن را با ظهور عیسوى تطبیق کنند. لذا در پارهاى از نسخ جدیدتر، به جاى جمله مذکور، این عبارت را مىخوانیم:
«و تلألأ من جبل فاران و اتى من ربوات القدس»:[33] «از کوه فاران پرتو افشان شد، و از بلندىهاى قدس (بیت المقدس و فلسطین) آمد.» اضافه بر این تحریف در این نسخه، اصولا صحبت از همراهان وجود ندارد. در یک ترجمه فارسى به جاى ده هزار مىنویسد: «با هزار هزاران مقدّسان ورود نمود.»[34]
2. «و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید.»
این تعبیر، یک نشان دقیق از اسلام است. ما مىدانیم اسلام، شریعت و دینى است که در آن جهاد، به صورت یک عبادت، رکنى از دین را تشکیل مىدهد، و در هیچ آیین دیگرى، بدین شکل مسأله جهاد مطرح نشده و ابعاد مختلف نیافته است.
3. «بلکه قبایل را دوست داشت.»
و این نشانه دقیق دیگرى از اسلام و پیامبر آن است. در قرآن کریم همین معنى چنین آمده است:
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ[35]
«نفرستادیم تو را، جز به خاطر اینکه براى همه جهانیان رحمت عام باشى.»
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ[36]
«و پس به خاطر رحمت خداوندى با ایشان نرمخو و مهربان هستى.»
در تورات قدیم، سخن از این است که همه قبایل و ملل، و همه مردمان و خلاصه جهانیان، به طور دسته جمعى مورد مهر و دوستى پیامبرى است که از کوه فاران ظهور مىکند. آیات قرآن نیز این خصوصیت را در مورد پیامبر اسلام، اعلام و تصدیق مىکند. امّا بعدها در نسخههاى جدیدتر
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 236
تورات، این معنى هم به تحریف دچار شده و به صورت: «به درستى که قبایل خود را دوست داشت»[37]، و یا «به درستى که قوم خود را دوست مىدارد»[38] در آمده است تا بدین وسیله مسأله جهانى بودن محبّت و رحمت پیامبر کوه فاران، نفى شده به قوم بنى اسرائیل اختصاص پیدا کند و با حضرت عیسى بن مریم علیهما السّلام تطبیق یابد.
آیه چهارم:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ...[39]
«محمّد پیامبر خداست، و آن کسان که همراه او هستند، با کفّار شدّت عمل داشته، و در میان خودشان در کمال رحمت و عطوفت هستند. اینان را در حال رکوع و سجود بسیار مشاهده مىکنى، در حالى که فضل و رضاى خداوندى را طلب مىکنند. نشانى ایشان در صورتشان، اثر سجده است. این صفت، علامت یاد شده از ایشان در تورات مىباشد، و در انجیل به درختى تشبیه شدهاند که در کنارش ساقه کوچکى از زمین روییده، و رفته رفته قوّت گرفته، و قطور شده و تنه اصلى را کمک کرده و زارعان آن زراعت را خوشآیند مىگردد، و کافران را به خشم و غضب مىآورد ...»
مىبینیم که نه تنها پیامبر، بلکه حتّى یاران او نیز با صفات مخصوصشان، در تورات و انجیل- قرنها قبل از ظهور اسلام- نشانه داشته و مورد بحث واقع شدهاند.
آیه پنجم:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ[40]
«و آنگاه که کتابى (قرآن) از نزد خداوند براى ایشان (یهودیان) آمد که آنچه را که نزد ایشان
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 237
است (تورات)، تصدیق مىنمود، در حالى که ایشان در گذشته به نام این پیامبر و به حقّ او، از خداوند نصرت و فتح (علیه کفار) درخواست مىکردند، آنگاه که آنچه مىشناختند به نزدشان آمد، بدان کفر ورزیدند. پس لعنت خداوند بر کافران باد.»
دین یهود از یمن به جزیرة العرب پا نهاد. یهودیانى که در مدینه و حوالى آن سکونت داشتند، به انتظار و امید دیدار آخرین پیامبر خدا، بدین سرزمین کوچ کرده بودند. آنها که در فدک بودند، و آنها که در خیبر، و آنها که در مدینه، همه به دنبال همین هدف، وطن اصلى خویش را ترک کرده بودند. یهودیان ساکن مدینه، بعدها با کوچ قبایل عربى یمن روبرو شدند. اعراب یمنى که به مدینه کوچیدند، رفته رفته گسترش یافته با نام اوس و خزرج دو قبیله بزرگ تشکیل دادند. گاهوبیگاه درگیرىهایى میان این دو دسته، از یک طرف یهودیان و از طرف دیگر اعراب مشرک اوس و خزرج، به وجود مىآمد.
در این نبردها بود که یهودیان، چون همه خداپرستان، براى پیروزى دست به دعا برمىداشتند و از خداوند به نام و احترام پیامبر بزرگ آینده، پیروزى طلب مىکردند، و قرآن کریم از این مطلب با عبارت: یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا یاد مىکند.[41] گاه نیز در هنگام شکست، به اوسیان و خزرجیان مىگفتند: «به زودى پیامبرى در این سرزمین ظهور خواهد کرد، ما به او مىگرویم و از شما انتقام خواهیم گرفت.» به خاطر همین زمزمهها، و در میان همین تهدیدها بوده است که اوس و خزرج، یعنى اعراب غیر یهودى مدینه، با نام و خصوصیات پیامبر اسلام آشنا شدند. لذا در اوّلین بار که با آن حضرت در مکّه برخورد کردند، به او گرویدند؛ با اینکه تنها به این علّت به مکّه آمده بودند که از قریش کمک جنگى بگیرند.[42]
نتیجه
با توجّه به تمام مباحث گذشته، مىبینیم که تعبیر قرآن در دو آیه، تا چه اندازه صحیح و زیباست.
خداوند متعال در آیه اوّل مىفرماید:
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 238
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ[43]
«آنها که بدیشان کتاب (آسمانى) دادهایم، او (پیامبر اسلام) را همچون فرزندان خویش مىشناسند، (ولى) گروهى از ایشان، دانسته، حق را کتمان مىکنند.»
و در آیه دوم:
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ[44]
«آن کسان که بدیشان کتاب دادهایم، او را همچون فرزندان خود مىشناسند، و ایشان کسانى هستند که به خود زیان رساندهاند، پس آنان ایمان نمىآورند.»
آنچه در مجموعه آیات فوق مشاهده کردیم، این بود که بر اساس قرآن کریم، و تأییدات و دلایل تورات و انجیل، و مؤیّدات تاریخى، مسأله پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، با تمام صفات و نشانهها، قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده است، و بسیار کسان از اهل کتاب و اعراب مشرک، با آن آشنایى قبلى داشتهاند. مردم شهر و دیار او، یهودیان و مسیحیان، عالمان و دانایان و آنها که از ایشان دور بودهاند، ظهور او و زمان آن، خصائص جسمانى و روحانى و خصائص دین و کتابش را مىشناختند.
آیا با توجّه به این همه، ناآشنایى شخص پیامبر با این حقایق و سرنوشت و شخصیّت خویش، بعید و محال به نظر نمىآید؟
بنابراین، روایات نزول اوّلین وحى، که در آن از تردیدها و شکها و ناباورىهاى پیامبر نسبت به پیامبرى خویش سخن مىگفت، گذشته از اشکالهاى اساسى در سند آنها، از نظر متن نیز کاملا بىارزشند؛ زیرا با قاطعیّت قرآن و تورات و انجیل و تاریخ و حتّى عقل، تناقض و منافات غیر قابل حل دارند.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 239