یار پری چهره

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست

تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی لطف و قهر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است

ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را لفظ غایت

پیام های کوتاه
  • ۱ خرداد ۹۴ , ۲۲:۳۴
    عباس
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 217

درس هشتم‏

أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم‏

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ... فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ‏

قلم: 1- 2 و 5- 6

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏

جمعه: 2

مقدّمه (یادآورى مباحث گذشته)

بحث ما، در این موضوع بود که اسلام اصیل به چه شکلى بود؟ و بعد به چه شکلى درآمد؟ و وظیفه کنونى ما در برابر آن چیست؟

دیدیم بر اساس فرمایش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، آنچه در امّت‏هاى گذشته اتّفاق افتاده بود، در این امّت هم به وجود آمد.

این امّت دقیقا به همان شکل که پیشگویى شده بود، پاره‏اى از ابعاد اسلام را تحریف کردند.

در دیگر امم، پس از تحریف دین خدا، پیامبر تازه‏اى مبعوث مى‏گردید، و آیین آسمانى براى بار دیگر تجدید مى‏گشت. امّا دین خاتم انبیا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آخرین پیام آسمان به بشریّت بود. در این صورت، با تحریف‏هایى که در اسلام انجام شد، دین آخرین به چه سرنوشتى دچار مى‏شود؟ و چه کارهاى باید انجام داد؟

کار تجدید دین در این امّت به عهده امامان اهل بیت علیهم السّلام قرار گرفت.

عوامل تحریف‏

در تحقیق شناخت عوامل تحریف اسلام، به علّت‏هاى مختلفى برخورد کردیم. اوّلین وسیله، و شاید مهم‏ترین آنها، این بود که قدرتمندان اعصار اوّلیه اسلام، با تمام نیرو جلوى نقل و ضبط و ثبت احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را- که رکن دوم اسلام بودند- گرفتند. در این راه نوشته‏هاى حدیثى فراوانى سوخته شد. افرادى تحت تعقیب قرار گرفتند، زبان‏ها و دهان‏ها بسته شد، بعضى به تبعید و حبس گرفتار شدند و ....

امّا با همه قدرتى که اعمال شد و با همه سخت‏گیرى‏ها، احادیثى به طور پنهانى و یا حتّى آشکارا

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 220

با تحمّل شکنجه نشر گردید. بنابراین، نیروهاى حاکم کوشیدند اصولا مسأله احادیث پیامبر، و ممانعتى را که مى‏توانست در برابر خودکامگى و هواهاى آنها به وجود آورد، براى همیشه حل کنند.

این کوشش‏ها به صورت یک سلسله احادیث جعلى، براى خرد کردن شخصیّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و قداست گفتار او درآمد.

در یک دسته از اینگونه احادیث، مجموعه تعریف‏ها و تکذیب‏هاى پیامبر، در مورد شخصیّت‏هاى مثبت و منفى اسلام علاج شد. از پیامبر نقل کردند که به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: «بار الها! من گاه بر اساس غضب، و گاه بر اساس خشنودى، سخنى در توصیف یا مذمّت کسى مى‏گویم! مذمّت‏ها و لعنت‏هاى مرا براى لعنت‏شدگان مایه پاکى و رشد و قرب به درگاهت قرار بده!!»

در دسته دیگر از این نوع روایات، فرامین و دستورات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مورد اصلاح و امور دنیایى مردم، از جمله سیاست، تنظیم خانواده، مسائل اقتصادى، رهبرى و امامت و امثال آن علاج مى‏شود. بنابر یکى از این روایات جعلى، پیامبر مى‏گوید: «شما در مسائل و امور دنیایى خود از من آگاه‏ترید! شما به کارهاى خودتان خبره‏تر و واردترید!» نتیجه اینکه به چنین سخنان من اعتنا نکنید، بلکه به فکر و رأى و نقشه خود عمل نمایید.

در مجموعه سوم از اینگونه احادیث، سعى مى‏شود شخصیّت خارق‏العاده پیامبر تا حدّ یک بشر عادى، بلکه پایین‏تر تنزّل داده شود. در ضمن این احادیث، پیامبر یک شخص فراموشکار معرّفى مى‏شود! قرآن را از یاد مى‏برد! به حالت جنابت به مسجد مى‏آید و آماده نماز مى‏شود و ....

در احادیث دیگرى، داستان سحر شدن آن حضرت را نقل مى‏کنند، و به حدّى سحر را قوى مى‏دانند که در اثر آن، پیامبر عقل و درک معمولى خود را از دست مى‏دهد.

و دست آخر روایاتى را نقل مى‏کنند که پیامبر را به صورت مردى مى‏بینیم که از موسیقى، آوازه‏خوانى، غزل‏سرایى طرب‏آور و رقص روى‏گردان نیست! نه تنها خود به آن دل مى‏دهد، گوش مى‏سپارد و چشم مى‏دوزد، که حتّى کسانى را هم که از این اعمال ناراحت مى‏شوند، نهى مى‏کند!

اینها خلاصه مباحث گذشته ما بود. تکرار آن از این نظر لزوم دارد که حسّاس‏ترین نقاط سرنوشت تاریخى اسلام را دربردارد و مهم‏ترین مواد اسلام‏شناسى را تشکیل مى‏دهد. همچنین مى‏تواند نسبت به نشان دادن نقش ائمه اهل بیت علیهم السّلام در احیاى دین، تأثیر بسزایى داشته باشد.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 221

چگونگى نزول وحى در مکتب خلفا

اینک لازم است به بررسى روایاتى بپردازیم که در آن، حریم قدس وحى الهى مورد هجوم قرار گرفته است. در اینجا مصیبت اسلام به بالاترین مرحله خود مى‏رسد، و دشمنان شناخته شده یا ناشناس اسلام، به درونى‏ترین نقاط حرم اسلام پاى تجاوز مى‏نهند، و خطرى واقعى همه چیز اسلام را تهدید مى‏کند.

روایات مربوط به این مسأله، به چهار یا پنج شکل آمده است:

مهم‏ترین آنها دوتاست که یکى از امّ المؤمنین عایشه، و دیگرى از عبید بن عمیر لیثى نقل مى‏شود. در میان این دو روایت که با تفضیل بیشترى سخن مى‏گویند، معتبرترین روایت را از عایشه نقل کرده‏اند. این روایت در چند جاى از صحیح بخارى و مسلم و چهار نقطه از مسند احمد بن حنبل، و در سیره ابن هشام، و تاریخ طبرى، و تاریخ ابن اثیر، و تاریخ الاسلام ذهبى، و در امتاع الاسماع مقریزى، و عیون الاثر ابن سیّد الناس، و الطبقات الکبرى ابن سعد، و در تفاسیر طبرى، ابن کثیر، قرطبى و حتّى در تفسیر فى ظلال القرآن سیّد قطب وجود دارد.

1. در روایت منقول از امّ المؤمنین، حوادث نزول اوّلین وحى بر پیامبر، چنین تصوّر گشته است:

«در ابتدا، وحى به صورت رؤیاهاى صادقه براى آن حضرت پدیدار مى‏شد. این رؤیاها مانند سپیده‏دمان روشن بود. بعدها علاقه به تنهایى و عزلت و خلوت‏گزینى در ایشان پدیدار گردید. او

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 222

شب‏هاى متعدّد در غار حرا[1] به عبادت مى‏پرداخت، هر چند یک بار به خانه و خانواده مى‏آمد تا زاد و توشه خلوت خویش را تهیه کند. پس از تهیه وسایل زندگى، دیگر بار به غار بازمى‏گشت.

آن حضرت بدین ترتیب زندگانى مى‏کرد تا آن روز که ناگهان با حق برخورد کرد. جبرئیل به نزد او آمد و گفت: اى محمّد! تو رسول خدایى.

پیامبر گفت: من ایستاده بودم که در اثر این برخورد به زانو درآمدم. این دیدار در همین جا پایان یافت. بعد در حالى که تمام بدنم به لرزه درافتاده بود، حرکت کردم و به خانه، نزد خدیجه رفتم و گفتم: مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مدّتى گذشت تا ترس و اضطراب این برخورد ناگهانى برطرف شد. در این هنگام بار دیگر جبرئیل بر من پدیدار گشت و گفت: اى محمّد تو رسول خدایى.

در آن لحظات تصمیم قطعى گرفته بودم که خویشتن را از یک بلندى کوهستانى به زیر افکنم!! و درست هنگامى که چنین قصدى داشتم، جبرئیل براى بار سوم بر من پدیدار شد و گفت: اى محمّد! من جبرئیل هستم و تو رسول خدایى. آنگاه گفت: بخوان.

گفتم: چه بخوانم؟! او سه بار مرا گرفت و فشرد. آن قدر فشار سخت بود که نزدیک بود که از پاى درآیم.

سپس گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ‏: «بخوان به نام پروردگار که خلق فرمود.»

من خواندم. با تمام شدن این دیدار، به نزد خدیجه آمدم و گفتم: من سخت بر خویشتن ترسانم.

سپس حوادث اتّفاق افتاده را براى او بازگو کردم.

خدیجه گفت: بشارت باد تو را! به خداى سوگند، خداوند تو را پست نخواهد گردانید. تو صله رحم مى‏کنى و راستگو هستى، امانت‏دار مى‏باشى، بار رنج مردم را به دوش مى‏کشى و یاور ایشان.

هستى.

پس از آن مرا به نزد ورقة بن نوفل برده بدو گفت: گوش به سخنان پسر برادرت بده.

ورقه از من پرسید: داستان چیست؟

من آنچه اتّفاق افتاده بود، بازگفتم. ورقه گفت: این ناموسى است که بر موسى بن عمران نازل‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 223

مى‏شده است. اى کاش من بتوانم در این نهضت (که به دست تو بنیاد مى‏شود) سهمى داشته باشم ...»[2]

2. روایت تاریخى دوم از مردى به نام عبد الله بن شدّاد نقل شده و در آن علّت ترس پیامبر- که در روایت گذشته بدان اشاره شد- روشن مى‏گردد.

در این روایت آمده است:

«پیامبر بعد از اوّلین وحى که در غار حرا بر او نازل شد، به نزد خدیجه بازگشت. در خانه به خدیجه گفت: یا خدیجه ما أرانى إلّا قد عرض لى‏[3]: «اى خدیجه! فکر مى‏کنم که در اثر تماس جنّیان به دیوانگى دچار شده‏ام.»

خدیجه جواب مى‏دهد: نه، هرگز! به خداى سوگند، هیچ‏گاه پروردگارت با تو چنین رفتار نمى‏کند.»[4]

3. در مفصّل‏ترین روایت، راوى، عبید بن عمیر لیثى مى‏گوید:

«داستان وحى، با نزول جبرئیل بر پیامبر آغاز مى‏شود. پیامبر هر سال یک ماه براى عبادت، در حرا مجاورت اختیار مى‏کرد، و این عادت در میان قریش وجود داشت که هر سال به چنین عبادتى مى‏پرداختند. پیامبر هر ساله در این ماه خاص به عبادت مشغول مى‏شد، اگر فقیرى به نزدش مى‏آمد او را سیر مى‏کرد. آنگاه که یک ماه پایان مى‏یافت و دوران عبادت به اتمام مى‏رسید، پیامبر به مکّه بازمى‏گشت. در ابتداى ورود به مسجد الحرام مى‏رفت. هفت بار یا بیشتر طواف مى‏کرد، سپس به سوى خانه روانه مى‏شد.

روزگار چنین مى‏گذشت تا آن سال که خداوند اراده فرمود او را مورد کرامت قرار داده لباس رسالت بر تن وى بپوشاند، و بدین وسیله بندگان خویش را مورد رحمت قرار دهد.

این حادثه در ماه رمضان اتّفاق افتاد. پیامبر همان‏طور که معمولش بود، براى مجاورت و عبادت به حرا رفته بود، و همراه وى خانواده‏اش نیز حضور داشتند! آن شب که خداوند اراده داشت او را مورد اکرام خویش قرار دهد و به رسالت برگزیند، جبرئیل به نزد او آمد.

پیامبر چنین نقل مى‏کند:

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 224

«او به نزد من آمد و پرده‏اى از دیبا که در آن نوشته‏اى بود، به همراه داشت. من در آن لحظه خواب بودم.

به من گفت: بخوان!

گفتم: نمى‏توانم بخوانم! او مرا گرفت و سخت فشار داد تا آنجا که احساس مرگ کردم. آنگاه رهایم ساخت.

پس از آن گفت: بخوان!

گفتم: چه بخوانم؟! و این سخن را به خاطر آن گفتم که دیگر بار گرفتار فشار شدید و مرگ‏آور

نشوم.

گفت:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ ... عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ‏ بعد از اینکه من خواندم، او رفت و من هم از خواب برخاستم. گویى آنچه خوانده بودم در قلبم نقش بسته بود.

من هیچ کس از مخلوقات خدا را، مثل شاعران و دیوانگان دشمن نمى‏داشتم، تا آنجا که نمى‏توانستم به اینگونه کسان نظر کنم! در آن موقع با خود گفتم یا شاعر شده‏ام، یا مجنون! امّا قریش نباید چیزى بفهمد. بنابراین به بالاى کوهى خواهم رفت و از آنجا خویشتن را به زیر مى‏افکنم تا بمیرم و راحت شوم!!

از غار حرا بیرون آمدم و با قصد خودکشى، تا میان راه کوهستانى پایین رفتم. صدایى از آسمان توجّهم را جلب کرد. شنیدم که مى‏گفت: اى محمّد! تو رسول خدایى و من جبرئیلم.

سر به آسمان برداشتم. جبرئیل را به صورت مردى که در افق دور آسمان ایستاده مشاهده کردم. ایستادم تا او را بنگرم. بنابراین از خودکشى بازماندم. نه قدمى به پیش برمى‏داشتم و نه به پس، به هر سوى آسمان که مى‏نگریستم، او را همچنان که در ابتدا دیده بودم، مشاهده مى‏کردم.

او رفت و من به نزد خدیجه بازگشتم. روى ران او نشستم و او را به خود فشردم!!

خدیجه گفت: اى ابو القاسم! کجا بودى؟ به خداى سوگند، فرستادگان من به دنبال شما سراسر مکّه را درنوردیدند.

گفتم: این بیچاره (اشاره به خودم) یا شاعر شده است، یا دیوانه و جن‏زده!

خدیجه گفت: ابو القاسم! تو را از چنین چیزهایى به خدا پناه مى‏دهم. با آنچه من در تو از

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 225

راست گفتارى و امانت‏دارى و حسن اخلاق و صله رحم مى‏شناسم، خداوند چنین سرنوشت‏هایى براى تو مقدّر نخواهد کرد. اصولا چرا چنین سخنى مى‏گویى؟ مگر چیزى مشاهده کرده‏اى؟

گفتم: آرى. و آنگاه حوادث را برایش بازگو کردم.

خدیجه جواب داد: بشارت باد تو را اى پسر عمو! بر این راه پایدار باش. سوگند به آن کسى که جان من به دست قدرت اوست، من امید دارم که تو پیامبر این مردم باشى.

آنگاه برخاست، لباس بر تن آراست و به نزد ورقة بن نوفل رفت، که پسر عمویش محسوب مى‏شد. ورقه نصرانى بود و اهل دانش، و آشنا به تورات و انجیل. خدیجه هر چه از من شنیده بود، بدو خبر داد.

ورقه با هیجان به خدیجه گفته بود: قدوس است! قدوس است! اى خدیجه! سوگند به آن کس که جان ورقه در دست قدرت اوست، اگر راست بگویى، ناموس اکبر (جبرئیل) به نزد او آمده، همان کس که به نزد موسى مى‏آمده است. من فکر مى‏کنم که او پیامبر این امّت است. بدو پیغام مرا برسان و بگو باید در راهش استوار بماند!

خدیجه به خانه آمد و سخنان ورقة بن نوفل را به من گفت. بدین ترتیب فشار فکرى من برطرف شد و دغدغه خاطرم از شاعر یا مجنون شدن پایان پذیرفت.»

در ملاقات بعدى پیامبر و ورقه- که در مسجد الحرام اتّفاق مى‏افتد- ورقه از حالات پیامبر سؤال مى‏کند و خصوصیات حوادث قبل را طالب مى‏شود. پیامبر اکرم آنان را بازگو مى‏کند. ورقه مى‏گوید: سوگند بدان کس که جانم به دست اوست، تو پیامبر این امّت هستى و ناموس اکبر به نزد تو آمده، همان که به نزد موسى نیز مى‏آمده است. تو را حتما تکذیب خواهند کرد و آزارت خواهند نمود؛ از شهر و زادگاهت بیرون مى‏نمایند و با تو به نبرد برخواهند خاست. اگر من آن روز را درک کنم، تو را چنان نصرت خواهم کرد که خداى را راضى بنماید.

آنگاه خم شد و پیشانى پیامبر را بوسید.

پیامبر در حالى که رنج‏هایش تسکین یافته بود، با حالت ثبات و اطمینان بیشترى به خانه بازگشت!!»[5]

4. در یک روایت دیگر که آن را عکرمه از عبد اللّه بن عبّاس نقل مى‏کند، حادثه چنین‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 226

توصیف شده است:

«پیامبر روزى در سرزمین اجیاد، نزدیک صفا به سر مى‏برد، که ناگاه فرشته‏اى را دیدار کرد که در افق دوردست آسمان ظاهر شده بود، در حالى که یک پاى خود بر پاى دیگر نهاده و فریاد برمى‏آورد: اى محمّد! من جبرئیلم، اى محمّد! من جبرئیلم.

پیامبر از این برخورد و دیدار ناگهانى به هراس افتاد. او هر بار به زمین خیره مى‏شد، امّا چون دیگر بار به آسمان مى‏نگریست، فرشته را همچنان در افق مشاهده مى‏کرد. بنابراین بر جاى خود نماند، و با سرعت به خانه، نزد همسرش خدیجه بازگشت، و براى او خبر حادثه را بازگفت، و اظهار داشت: اى خدیجه! من چیزى را مانند این بت‏ها، و کسى را مانند این کاهنان، دشمن نمى‏دارم، امّا حال مى‏ترسم که خود کاهن شده باشم!

خدیجه جواب داد: نه، چنین نیست. این سخنان را نگو. خداوند هرگز با تو چنین رفتار نخواهد کرد. زیرا تو صله رحم مى‏کنى و ....»[6]

5. در روایت عروة بن زبیر، کلمات پیامبر چنین نقل شده است:

«اى خدیجه! من نورى مى‏بینم و صدایى مى‏شنوم. اینک هراسانم که نکند کاهن شده باشم ....»[7]

6. روایت دیگرى که به وسیله عکرمه از ابن عبّاس نقل گردیده، سخنان پیامبر را چنین بازگو مى‏کند:

«اى خدیجه! من صدایى مى‏شنوم و نورى مى‏بینم، مى‏ترسم که دیوانه شده باشم ....»[8]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 227

ارزیابى روایات‏

روایاتى که دیدیم، از جهات گوناگون قابل بررسى است. با بررسى کافى، ضعف و اشکال در سند، و دروغ و جعل موجود در متن آنها، روشن مى‏شود.

بررسى سند و متن، هر کدام مقدارى از عوامل ضعف و بى‏ارزشى روایات مزبور را نشان مى‏دهد.

بررسى سند

در روایات گذشته، پنج راوى وجود دارند که سند این روایت‏ها به ایشان منتهى مى‏شود، و یا حدّ اقل بدیشان منسوب گشته است. به عبارت دیگر، سر سلسله راویان هستند. اینان عبارتند از امّ المؤمنین عایشه، عبد اللّه بن شدّاد، عبید بن عمیر، عبد اللّه بن عبّاس و عروة بن زبیر.

تاریخ گواهى مى‏دهد که هیچ کدام از این افراد، در عصر حادثه حضور ندارند؛ زیرا اصولا در آن زمان هنوز متولّد نشده بودند! زمان تولّد این پنج تن را در تاریخ چنین مى‏بینیم:

تولّد عایشه در سال چهارم، یا پنجم و یا ششم بعد از بعثت است.[9]

عبد اللّه بن شدّاد لیثى از صحابه پیامبر شمرده نمى‏شود و از تابعین، یعنى از نسل بعد از صحابه محسوب مى‏گردد. او در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به دنیا آمده، ولى به علّت خردسالى، صحبت پیامبر را درک نکرده است. او در سال 81 هجرى در کوفه کشته شده است.[10]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 228

عبید بن عمیر هم در اواخر زندگانى رسول اکرم تولّد یافته، لذا همچون عبد اللّه بن شدّاد او را در شمار صحابه آن حضرت نمى‏آورند.[11]

عبد اللّه بن عبّاس در سال دهم بعد از بعثت، یا سه سال قبل از هجرت تولّد یافته است.[12] و نیز کسى که از ابن عبّاس نقل کرده، عکرمه است که به شهادت رجال‏شناسان، مردى دروغ‏پرداز است که ساخته‏هاى دروغین خود را به ابن عبّاس نسبت مى‏داده است.[13]

عروة بن زبیر در زمان حکومت عمر تولّد یافته، و از تابعین طبقه دوم محسوب مى‏شود.[14]

بنابراین اوّلین ناقلان حادثه، هیچ یک در عصر وقوع آن حضور نداشته‏اند، و ما مى‏دانیم که یک حادثه را جز با حضور در آن، و یا شنیدن از حاضران و شاهدان عینى آن، نمى‏توان نقل کرد.

در تمام روایات یاد شده، ناقل، حادثه را بدون واسطه نقل کرده است. در این میان تنها عبید بن عمیر است که از شخص پیامبر روایت مى‏نماید. او هم آن حضرت را به طور کلّى زیارت و دیدار نکرده است، زیرا دیدیم که وى در اواخر عمر آن حضرت به دنیا آمده، و به همین جهت رجال‏شناسان او را از صحابیان نشمرده از تابعین محسوب مى‏دارند. لذا چنین نقلى هم از اعتبار تاریخى و حدیثى خالى مى‏باشد.

البته در اینجا به بررسى شخصیّت این راویان و حدود صداقتشان نپرداختیم و از آن صرف نظر نمودیم، که این کار خود به بحثى مفصّل احتیاج دارد.

قضاوت قاطع قرآن کریم‏

قضاوت قرآن در مورد متن و مفهوم روایات مورد بحث، قاطعیّت تمام دارد. چنان که ما با صرف‏نظر از بى‏ارزشى سند این روایات، کاملا مى‏توانیم با تکیه بر قرآن، آنها را نقد کنیم.

با دقّت و تتبّع در کتاب آسمانى اسلام، این مسأله با روشنى روى مى‏نماید که نبوّت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، یک حادثه غیر مترقّبه و ناشناخته نبوده است، بلکه در ابعاد گوناگونى مطرح گشته و به صور مختلفى عرضه شده است.

اعتقاد به پیامبرى او، از تمام پیامبران به عنوان یک «میثاق» مؤکّد خواسته شده، و براى نصرت و

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 229

یارى او، عهد و پیمان گرفته شده است.

پیامبران بزرگ، وجود و ظهور و بعثت او را بشارت داده‏اند. ایشان و بعضى از یارانشان، در تورات و انجیل نام و نشان داشته‏اند. اهل کتاب، آن حضرت را کاملا مى‏شناخته، و با آگاهى کامل به خصائص و نام و نشان، وى را پذیرفته و یا احیانا انکار کرده‏اند.

اینگونه آیات را با بحث مختصرى پیرامون هر یک در زیر مى‏بینیم:

آیه اوّل:

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ‏[15]

« (به یاد آر) آنگاه که خداوند از انبیا میثاق گرفت که به شما کتاب و حکمت بخشید، سپس پیامبرى آمد که تصدیق کننده حقایق آسمانى همراه شما بود، باید به او ایمان آورید و او را حتما یارى کنید. خداوند (پس از آن) بدیشان فرمود: آیا به این میثاق اقرار دارید و از امّت خود بر آن عهد گرفتید؟ گفتند: آرى، اقرار و اعتراف گرفتیم. خداوند فرمود: پس شاهد باشید و من همراه شما، در شمار شاهدان هستم.»

در اعتقاد ما، انبیا صد و بیست و چهار هزار تن هستند و از میان ایشان سیصد و اندى به رسالت و پیام‏رسانى برگزیده شده‏اند.[16] یعنى همه این گروه با آسمان و غیب جهان مربوط هستند، ولى تنها پیام‏آوران و صاحبان رسالت، مأمورند که آگاهى‏هاى خود از جهان غیب را به مردم برسانند.

در آیه شریفه صحبت از میثاق و عهدى است که از جمیع انبیا (مجموعه گروه صد و بیست و چهار هزار تنى ایشان) گرفته شده، تا نسبت به رسولانى که بعد مى‏آیند و تصدیق کننده رسالت آنها مى‏باشند، دو وظیفه را پاس دارند:

به ایشان ایمان بیاورند: لتؤمن به.

ایشان را یارى کنند: لتنصرنّه.

در تفسیر این آیه دو نظریه وجود دارد. یک نظریه بر اساس روایات معتبرى است که در دو مکتب امامت (تشیّع) و خلافت (تسنّن) وجود دارند. این روایات به وضوح و صراحت نشان‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 230

مى‏دهند که این میثاق، از تمام انبیا، از حضرت آدم تا آخرین ایشان علیهم السّلام گرفته شده است، که به پیامبر خاتم، حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند، و در صورتى که زمان آن حضرت را درک کردند، یارى‏اش نمایند. سپس فرمان داده شده که از قومتان نیز بر این مسأله عهد و پیمان بگیرید.

از حضرت على بن ابى طالب علیه السّلام نقل مى‏کنند که فرمود:

«خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود (آدم و بعد از او) مگر اینکه از او در مورد محمّد، عهد و میثاق گرفت، که اگر آن پیامبر زنده بود و آن حضرت برانگیخته شد، حتما به او ایمان بیاورند و یارى‏اش نمایند، و بدیشان امر شد که چنین عهدى را از قوم و امّتشان نیز بگیرند.»[17]

در نقل دیگر از امام علیه السّلام با تفصیل بیشترى، چنین آمده است:

«خداوند از انبیا علیهم السّلام میثاق گرفت که بعثت پیامبر خاتم و رفعت مقام او را به امّتشان خبر و بشارت دهند، و به ایشان امر نمایند که (در صورت هم زمان شدن،) آن حضرت را تصدیق نمایند.»[18]

آیه دوم:

وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ‏[19]

« (به یاد بیاور) آن زمان را که عیسى، فرزند مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من پیام‏آور خداوند به سوى شما هستم، و تورات را که قبل از من نازل شده است، تصدیق مى‏کنم، و نسبت به پیامبرى که بعد از من مى‏آید و احمد نام دارد، بشارت مى‏دهم. امّا آنگاه که (احمد، پیامبر خدا) با نشانه‏ها و دلایل (به نزد ایشان) آمد، گفتند: اینها سحرى است آشکار.»

پیامى که در این آیه هست، در کمال صراحت مى‏باشد. آیه با روشنى اعلام مى‏دارد که پیامبر اسلام، با نام خاصّ خویش، در عصر بعثت عیسوى مطرح شده است، و حضرت عیسى بن مریم در بخشى از پیام خویش، وجود و رسالت ایشان را بشارت داده‏اند.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 231

اینکه فکر شود چنین سخنى ادعایى بیش نمى‏باشد، به هیچ وجه صحیح نخواهد بود. زیرا مى‏دانیم قرآن کریم در محیطى پر از کینه و دشمنى نزول یافته است؛ اگر این سخن دروغ بود، دشمنان اسلام که تا پاى جان براى مبارزه با آن کوشیده‏اند، در برابر چنین ادعایى، یک لحظه آرام نمى‏نشستند. آنها که هزاران تن سپاهى و جنگجو در برابر پیروان قرآن بسیج مى‏کردند، مى‏توانستند با استفاده از یک اشتباه و یک ادّعاى واهى، بى‏هیچ زحمت، اسلام را در نطفه خفه کنند.

سخنان گذشته، همه بر این فرض بود که بشارت‏هاى مزبور، در انجیل موجود در عصر ما نباشد. امّا خوشبختانه ترجمه‏ها و چاپ‏هاى قدیمى‏تر انجیل، نمونه‏هایى از این بشارت را به دست مى‏دهند. مثلا در ترجمه فارسى انجیل یوحنا، به قلم کشیش ف. لامنه فرانسوى، و در ترجمه عربى همین کتاب به قلم رابنسن، کشیش انگلیسى، در فصل چهاردهم، آیات 16 و 17 و 25 و 26، و در فصل پانزدهم، آیه 26، و در فصل شانزدهم، آیات 7 و 12 و 13 و 14، از «فارقلیط» که همان «پریکلیتوس» یونانى و «احمد» عربى است، نام برده مى‏شود و توصیفات و خصائص ایشان ذکر مى‏گردد.[20]

آیه سوم:

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ ...[21]

« (پرهیزکاران) آن کسانى هستند که از پیامبر و نبى امّى (مکتب نادیده)، که در تورات و انجیل نامش را یافته‏اند، پیروى مى‏کنند. آن پیامبرى که ایشان را به کارهاى پسندیده فرمان مى‏دهد، و از کارهاى ناستوده نهى مى‏نماید، و پاکیزه‏ها را بر ایشان حلال و روا، و چیزهاى ناپاک را بر ایشان تحریم مى‏نماید ...»

در آیه شریفه فوق، اضافه بر آنچه آیه دوم اظهار مى‏داشت، سخن از این به میان مى‏آید که‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 232

نه تنها انجیل نام و نشان پیامبر اسلام را دارد، بلکه تورات نیز از این خصیصه بهره گرفته است؛ و در گذشته دیدیم که در آن محیط پر از دشمنى، و با وجود دانشمندان یهود در جامعه عربى، امکان چنین ادّعایى به دروغ، به هیچ وجه وجود نداشته است. امّا افزون بر این دلیل، باز باید خوشبختانه بگوییم که در پاره‏اى از نسخه‏هاى قدیمى تورات، به آیه‏اى برخورد مى‏کنیم که نشانه‏هاى صریحى از پیام‏آور اسلام را در خود دارد.

در باب سى و سوم از سفر تثنیه، در آیات 1 و 2 و 3 چنین مى‏خوانیم:

«و این است دعاى خیر، که موسى مرد خدا، قبل از مردن بر بنى اسرائیل خواند، و گفت که خداوند از سینا برآمد، و از سعیر نمودار گشت، از کوه فاران نورافشان شد، با ده هزار مقرّبان ورود نمود، و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید، بلکه قبائل را دوست داشت، و همگى مقدّساتش در قبضه تو هستند ...»[22]

در این آیات، سخن از سه نقطه به میان مى‏آید: سینا، سعیر و فاران.

«سینا»: بر اساس متون رسمى یهودى و مسیحى، سینا مکانى است که خداوند شریعت و قوانین و فرامین خود را به حضرت موسى علیه السّلام نازل فرموده است. در سفر لاویان از تورات، باب هفتم، آیات 37 و 38 مى‏خوانیم:

«این است قانون قربانى سوختنى و ... که خداوند به موسى در کوه سینا امر فرموده بود ...» و نیز در همین سفر، باب بیست و پنجم، آیه 1 مى‏خوانیم:

«و خداوند موسى را در کوه سینا خطاب کرده گفت ...» سفر خروج، یعنى سومین کتاب از اسفار خمسه تورات، داستان رفتن موسى علیه السّلام به کوه سینا، و میقات او با خداوند را چنین بیان مى‏کند:

«و چون موسى به فراز کوه برآمد، ابر کوه را فرا گرفت، و جلال خداوند بر کوه سینا قرار گرفت، و شش روز ابر آن را پوشانید، و روز هفتمین موسى را از میان ابر ندا در داد ... و موسى چهل روز و چهل شب در کوه ماند.»[23]

محقّقان مذهبى مسیحى، سینا را چنین توصیف مى‏کنند: کوهى است که در شبه جزیره طور

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 233

سینا واقع است، و حضرت اقدس الهى از بالاى آن شریعت خود را به قوم اسرائیل عطا فرمود.»[24]

«سعیر» یا «ساعیر»: سرزمینى است کوهستانى در جنوب فلسطین که ادوم یا ادومیه هم گفته مى‏شود. به عقیده جغرافى‏نویسان، در این کوه‏ها اوّلین بار انجیل بر حضرت مسیح، عیسى بن مریم علیهما السّلام نازل شده است‏[25].

«فاران»: درباره این کلمه، در کتب رسمى مسیحى توضیح قطعى و نهایى وجود ندارد؛ مثلا مى‏گویند: «کوه فاران همان کوهى است که خداوند هنگام آمدن از آنجا تجلّى کرد.» و آنگاه این عبارات را اضافه مى‏کنند: «و رأى معتبر آن است که کوه فاران، جزء جنوبى کوه‏هایى است در شمال شرقى دشت، که بنى اسرائیل در آن گردش مى‏کردند ...»[26]

امّا نشانه‏ها و قرائنى وجود دارد که جاى فاران را به خوبى نشان مى‏دهد. مثلا در سفر تکوین، فصل بیست و یکم مى‏خوانیم:

«و ابراهیم در صبحدم ... نان و مطهره آب را گرفته و به هاجر داده، به دوشش گذاشت، و هم پسرش را به او داده، وى را روانه نمود ... و آبى که در مطهره بود تمام شد، و پسر را در زیر بوته‏اى از بوته‏ها گذاشت، و روانه شده در برابرش به مسافت یک تیر پرتاب نشست، و گفت که مرگ پسر را نبینم، و در برابرش نشسته، و آواز خود را بلند کرده گریست، و خدا آواز پسر را شنید، ملک خدا هاجر را از آسمان آواز داده، به او گفت: اى هاجر! تو را چه واقع شد؟ مترس زیرا که خدا آواز پسر را در جاى بودنش شنیده است. برخیز و پسر را بردار و او را به دستت بگیر، زیرا که او را امّت عظیمى خواهم کرد، و خدا چشمان او را گشاده کرد، و چاه آبى دید، و روانه شده و مطهره را از آب پر کرد، و به پسر نوشانید، و خدا با پسر بود که نشو و نما کرد، و در بیابان ساکن شده تیرانداز گردید، و در بیابان پاران ساکن شد ...»[27]

اینجا صحبت از اسماعیل و هاجر است که همه مى‏دانیم در بیابان‏هاى حجاز و مکّه سکونت کردند، و چاه زمزم اوّلین بار براى اسماعیل، در همین جا از زمین جوشید، و امروز نیز قبر اسماعیل‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 234

و هاجر در «حجر اسماعیل» در مسجد الحرام و شهر مکّه مشهور و معروف است.[28] امّت عظیمى که باید از او به وجود آیند، و خداوند آن را به ابراهیم وعده کرد، همان قوم عرب و قبیله قریش هستند که در عصر اسلام و بعد از آن، به صورت یکى از اقوام تاریخ‏ساز جهان درآمدند.

بدین ترتیب جاى فاران یا پاران، که وطن و مدفن اسماعیل و هاجر بوده، به خوبى روشن مى‏شود.

جغرافى‏نویسان قدیم هم به همین حقیقت تصریح مى‏کنند.[29]

با توجّه به بحث گذشته، به خوبى روشن است که این آیه، به ظهور سه دین بزرگ به دست موسى و عیسى و پیامبر اسلام اشاره مى‏کند، که اوّلى در سینا، دومى در ساعیر و فلسطین، و سومى در حجاز و کوفه فاران- در اطراف شهر مکّه- پدیدار شده‏اند. نشانه‏هاى دیگرى که در آیه مذکور هست و کاملا با پیامبر اسلام تطبیق مى‏کند، عبارتند از:

1. «از کوه فاران نورافشان شد، و با ده هزار مقرّبان ورود نمود.»

چنان که دیدیم در آیه صحبت از سه بار ظهور الهى بود، یعنى سه بعثت بزرگ، یا برانگیخته شدن سه پیامبر اولو العزم و صاحب شریعت. و تصریح مى‏شود که سومین تن از این پیامبران، و سومین بعثت، از کوه فاران انجام گرفته است. و مى‏دانیم که وحى براى بار اوّل در شریعت خاتم انبیا، در غارى از کوه حرا (فاران)، یکى از کوه‏هاى اطراف مکّه (و بیابان فاران) اتّفاق افتاده است.

نیز مى‏دانیم هم آن حضرت بود که چند سال بعد، با ده هزار سرباز مسلمان وارد مکّه شد؛ و داستان همراهى ده هزار مقرّب، تنها در زندگانى پیامبر اکرم اتّفاق افتاده است و بس. زیرا حضرت موسى علیه السّلام در ابتداى ظهور، تنها برادرش هارون را به همراه داشت، و در خروج از مصر با تمام بنى اسرائیل همراه بود که پاره‏اى از مورّخان معتبر مذهبى مسیحى، تعدادشان را بیش از ششصد هزار گفته‏اند.[30]

حضرت عیسى علیه السّلام هم تا پایان دوران تعلیمات خویش، اندکى پیرو یافت که بنا به کتاب «اعمال رسولان» در حدود صد و بیست تن بودند،[31] و از میان ایشان دوازده تن انتخاب شدند و

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 235

عنوان حواریان وى را یافتند که یاران همیشگى و همراهان دائمى و شاگردان مخصوص او بودند.[32] مسیحیان کوشیده‏اند که با تحریف این آیه تورات، آن را با ظهور عیسوى تطبیق کنند. لذا در پاره‏اى از نسخ جدیدتر، به جاى جمله مذکور، این عبارت را مى‏خوانیم:

«و تلألأ من جبل فاران و اتى من ربوات القدس»:[33] «از کوه فاران پرتو افشان شد، و از بلندى‏هاى قدس (بیت المقدس و فلسطین) آمد.» اضافه بر این تحریف در این نسخه، اصولا صحبت از همراهان وجود ندارد. در یک ترجمه فارسى به جاى ده هزار مى‏نویسد: «با هزار هزاران مقدّسان ورود نمود.»[34]

2. «و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید.»

این تعبیر، یک نشان دقیق از اسلام است. ما مى‏دانیم اسلام، شریعت و دینى است که در آن جهاد، به صورت یک عبادت، رکنى از دین را تشکیل مى‏دهد، و در هیچ آیین دیگرى، بدین شکل مسأله جهاد مطرح نشده و ابعاد مختلف نیافته است.

3. «بلکه قبایل را دوست داشت.»

و این نشانه دقیق دیگرى از اسلام و پیامبر آن است. در قرآن کریم همین معنى چنین آمده است:

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ‏[35]

«نفرستادیم تو را، جز به خاطر اینکه براى همه جهانیان رحمت عام باشى.»

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ‏[36]

«و پس به خاطر رحمت خداوندى با ایشان نرمخو و مهربان هستى.»

در تورات قدیم، سخن از این است که همه قبایل و ملل، و همه مردمان و خلاصه جهانیان، به طور دسته جمعى مورد مهر و دوستى پیامبرى است که از کوه فاران ظهور مى‏کند. آیات قرآن نیز این خصوصیت را در مورد پیامبر اسلام، اعلام و تصدیق مى‏کند. امّا بعدها در نسخه‏هاى جدیدتر

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 236

تورات، این معنى هم به تحریف دچار شده و به صورت: «به درستى که قبایل خود را دوست داشت»[37]، و یا «به درستى که قوم خود را دوست مى‏دارد»[38] در آمده است تا بدین وسیله مسأله جهانى بودن محبّت و رحمت پیامبر کوه فاران، نفى شده به قوم بنى اسرائیل اختصاص پیدا کند و با حضرت عیسى بن مریم علیهما السّلام تطبیق یابد.

آیه چهارم:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ...[39]

«محمّد پیامبر خداست، و آن کسان که همراه او هستند، با کفّار شدّت عمل داشته، و در میان خودشان در کمال رحمت و عطوفت هستند. اینان را در حال رکوع و سجود بسیار مشاهده مى‏کنى، در حالى که فضل و رضاى خداوندى را طلب مى‏کنند. نشانى ایشان در صورتشان، اثر سجده است. این صفت، علامت یاد شده از ایشان در تورات مى‏باشد، و در انجیل به درختى تشبیه شده‏اند که در کنارش ساقه کوچکى از زمین روییده، و رفته رفته قوّت گرفته، و قطور شده و تنه اصلى را کمک کرده و زارعان آن زراعت را خوش‏آیند مى‏گردد، و کافران را به خشم و غضب مى‏آورد ...»

مى‏بینیم که نه تنها پیامبر، بلکه حتّى یاران او نیز با صفات مخصوصشان، در تورات و انجیل- قرنها قبل از ظهور اسلام- نشانه داشته و مورد بحث واقع شده‏اند.

آیه پنجم:

وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ‏[40]

«و آنگاه که کتابى (قرآن) از نزد خداوند براى ایشان (یهودیان) آمد که آنچه را که نزد ایشان‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 237

است (تورات)، تصدیق مى‏نمود، در حالى که ایشان در گذشته به نام این پیامبر و به حقّ او، از خداوند نصرت و فتح (علیه کفار) درخواست مى‏کردند، آنگاه که آنچه مى‏شناختند به نزدشان آمد، بدان کفر ورزیدند. پس لعنت خداوند بر کافران باد.»

دین یهود از یمن به جزیرة العرب پا نهاد. یهودیانى که در مدینه و حوالى آن سکونت داشتند، به انتظار و امید دیدار آخرین پیامبر خدا، بدین سرزمین کوچ کرده بودند. آنها که در فدک بودند، و آنها که در خیبر، و آنها که در مدینه، همه به دنبال همین هدف، وطن اصلى خویش را ترک کرده بودند. یهودیان ساکن مدینه، بعدها با کوچ قبایل عربى یمن روبرو شدند. اعراب یمنى که به مدینه کوچیدند، رفته رفته گسترش یافته با نام اوس و خزرج دو قبیله بزرگ تشکیل دادند. گاه‏وبیگاه درگیرى‏هایى میان این دو دسته، از یک طرف یهودیان و از طرف دیگر اعراب مشرک اوس و خزرج، به وجود مى‏آمد.

در این نبردها بود که یهودیان، چون همه خداپرستان، براى پیروزى دست به دعا برمى‏داشتند و از خداوند به نام و احترام پیامبر بزرگ آینده، پیروزى طلب مى‏کردند، و قرآن کریم از این مطلب با عبارت: یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا یاد مى‏کند.[41] گاه نیز در هنگام شکست، به اوسیان و خزرجیان مى‏گفتند: «به زودى پیامبرى در این سرزمین ظهور خواهد کرد، ما به او مى‏گرویم و از شما انتقام خواهیم گرفت.» به خاطر همین زمزمه‏ها، و در میان همین تهدیدها بوده است که اوس و خزرج، یعنى اعراب غیر یهودى مدینه، با نام و خصوصیات پیامبر اسلام آشنا شدند. لذا در اوّلین بار که با آن حضرت در مکّه برخورد کردند، به او گرویدند؛ با اینکه تنها به این علّت به مکّه آمده بودند که از قریش کمک جنگى بگیرند.[42]

نتیجه‏

با توجّه به تمام مباحث گذشته، مى‏بینیم که تعبیر قرآن در دو آیه، تا چه اندازه صحیح و زیباست.

خداوند متعال در آیه اوّل مى‏فرماید:

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 238

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‏[43]

«آنها که بدیشان کتاب (آسمانى) داده‏ایم، او (پیامبر اسلام) را همچون فرزندان خویش مى‏شناسند، (ولى) گروهى از ایشان، دانسته، حق را کتمان مى‏کنند.»

و در آیه دوم:

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏[44]

«آن کسان که بدیشان کتاب داده‏ایم، او را همچون فرزندان خود مى‏شناسند، و ایشان کسانى هستند که به خود زیان رسانده‏اند، پس آنان ایمان نمى‏آورند.»

آنچه در مجموعه آیات فوق مشاهده کردیم، این بود که بر اساس قرآن کریم، و تأییدات و دلایل تورات و انجیل، و مؤیّدات تاریخى، مسأله پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، با تمام صفات و نشانه‏ها، قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده است، و بسیار کسان از اهل کتاب و اعراب مشرک، با آن آشنایى قبلى داشته‏اند. مردم شهر و دیار او، یهودیان و مسیحیان، عالمان و دانایان و آنها که از ایشان دور بوده‏اند، ظهور او و زمان آن، خصائص جسمانى و روحانى و خصائص دین و کتابش را مى‏شناختند.

آیا با توجّه به این همه، ناآشنایى شخص پیامبر با این حقایق و سرنوشت و شخصیّت خویش، بعید و محال به نظر نمى‏آید؟

بنابراین، روایات نزول اوّلین وحى، که در آن از تردیدها و شک‏ها و ناباورى‏هاى پیامبر نسبت به پیامبرى خویش سخن مى‏گفت، گذشته از اشکال‏هاى اساسى در سند آنها، از نظر متن نیز کاملا بى‏ارزشند؛ زیرا با قاطعیّت قرآن و تورات و انجیل و تاریخ و حتّى عقل، تناقض و منافات غیر قابل حل دارند.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 239


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۶
رسول شاکری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی