شواهد یادشده از انجیل و تورات
همه نسخههاى تورات و انجیل که در دست است، دچار تحریف گردیدهاند. نمونههایى از این تحریفها، در بحثى که به نام «ادیان آسمانى و مسأله تحریف» از مؤلّف، ترجمه و نشر شده، آمده است.
با وجود همه این تحریفات، گاهى هم نمونههایى از بشارتهاى انبیاى سابق، درباره بعثت پیامبر خاتم، دیده مىشود؛ مانند آنچه که در بعضى از نسخههاى تورات و انجیل موجود در کتابخانه مجمع علمى اسلامى دیده مىشود. که از آن جمله دو کتاب «تورات سامرى» و «انجیل برنابا» مىباشند.
ولى از آنجا که این دو کتاب مورد قبول همه مسیحیان نیست، در این باره چیزى از آن دو نقل نمىکنیم، و به نقل از سه نسخه دیگر اکتفا مىنماییم.
1. بشارت حضرت موسى به بنى اسرائیل، در اصحاح 18 از سفر تثنیه تورات چنین آمده است:
سفر لثنیه 18 و خداوند بمن گفت آنچه گفتند نیکو گفتند* نبئ را براى ایشان
از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم
گذاشت و هر آنچه باو امر فرمایم بایشان خواهد گفت* و هر کسى که سخنان مرا که
و باسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد*
این قسمت از سفر تثنیه تورات را از عهدین موجود در کتابخانه دانشکده اصول دین، به شماره 1898، افست کردهایم. صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مىشود.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 240
کتاب مقدس یعنى کتب عهد عتیق و عهد جدید که از زبانهاى اصلى عبرانى و کلدانى و یونانى ترجمه شده است و بنفقه جماعت مشهور به بریتش و فورن یمبل سوسائیتى دار السلطنه لندن مطبوع گردیده فى سنه 1932
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 241
2. در وصیّت حضرت موسى به بنى اسرائیل، هنگام رحلتش، در اصحاح 33 از سفر تثنیه تورات، چنین آمده است:
باب سى و سیوم
1 و اینست دعاى خیر که موسى مرد خدا قبل از مردن بر بنى اسرائیل خواند
2 و گفت که خداوند از سیناى برآمد و از سعیر نمودار گشت و از
کوه فاران نورافشان شد و با ده هزار مقرّبان ورود نمود و از دست
راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید
3 بلکه قبائل را دوست داشت و همگى مقدّساتش در قبضه تو
هستند و مقرّبان پاى تو بوده تعلیم ترا خواهند پذیرفت
4 موسى ما را بشریعتى امر کرد که میراث جماعت بنی یعقوب باشد
این قسمت را از نسخه تورات موجود در دانشکده اصول دین، به شماره 2228، افست کردهایم. صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مىشود.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 242
کتاب المقدّس و هو کتاب العهد العتیق که آن را
توما رابنسن قسّیس
از اصل عبرانى به عبارت فارسى
ترجمه نمود
جلد اول
فى مدینة لندن المحروسة
بدار الطباعة رچارد واطس
سنة 1739 المساکلة
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 243
3. در وصیّت حضرت عیسى هنگام رحلتش، در اصحاح 14 و 15 و 16، چنین آمده است:
انجیل یوحنا* 14* ان کنتم 16 تحبوننی فاحفظوا وصایای* و انا اطلب من الاب فیعطیکم فارقلیط آخر 17 لیثبت معکم الی الابد* روح الحق الذی لن یطیق العالم ان یقبله و من لا یحبّنى لیس یحفظ کلامى و کلمتى التی سمعتموها لیست لى بل للاب الذی ارسلنی 29* کلمتکم بهذا مقیما عندکم* و الفارقلیط روح القدس الذی یرسله الاب 20 باسمى هو یعلمکم کل شیء و هو یذکرکم کلما قلته لکم*
30* و الان قد قلت لکم قبل ان یکون حتّى اذا کان تؤمنوا* من الان لا 31 اکلمکم کثیرا لان ارکون هذا العالم یأتی فلما اذا جاء الفارقلیط الذی ارسله انا الیکم من 27 الاب روح الحق الذی من الاب ینبثق هو یشهد لاجلی*
الاصحاح السادس عشر* و لم اخبرکم بهذه من البدی لانى معکم و الان فانى منطلق الى من ارسلنى و لیس احد منکم یسالنی 7 الی این تذهب* بل لانی قلت لکم هذه فالکابة ملأت قلوبکم* لکنى اقول لکم الحق انه خیر لکم ان انطلق لانی ان لم انطلق لم یأتکم الفارقلیط 8 فاما ان انطلقت ارسلته الیکم* فاذا جاء ذاک فهو یوبخ العالم علی 9 خطیة و علی برّ و علی حکم* اما علی الخطیة فلأنهم لم یؤمنوا بی 10* و اما علی البر فلانی منطلق الى الاب و لستم تروننی بعد* و اما على 12 الحکم فان ارکون هذا العالم قد دین* و ان لی کلاما کثیرا اقوله 13 لکم و لکنکم لستم تطیقون حمله الان* و اذا جاء روح الحق ذاک فهو یعلمکم جمیع الحق لانه لیس ینطق من عنده بل یتکلم بکلما یسمع 14 و یخبرکم بما سیأتی* و هو یمجدنی لانه یأخذ مما هو لی و یخبرکم 15* جمیع ما هو للاب فهو لى فمن اجل هذا قلت ان مما هو لى یأخذ 16 و یخبرکم
این بخش از انجیل یوحنا را از عهدین موجود در دانشکده اصول دین، به شماره 1899، افست نمودهایم، که صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مىشود.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 244
کتاب المقدس المشتمل علی کتب العهد العتیق الموجودة فی الاصل العبرانی و ایضا کتاب العهد الجدید لربنا یسوع المسیح بعد العبد الفقیر رچارد واطس فی لندن المحروسة سنة 1831 المسیحیة علی النسخة المطبوعة فی رومیة العظمى سنة 1671 لمنفعة الکنائس الشرقیة
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 245
ترجمه بشارات گذشته در (انجیل) فارسى چنین آمده است:
انجیل یوحنّا 14 اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید* و من از پدر سؤال میکنم و تسلىدهنده دیگر بشما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند*
و آنکه مرا محبّت ننماید کلام مرا حفظ نمیکند و کلامى که میشنوید از من نیست بلکه از 25 پدریست که مرا فرستاد* این سخنان را بشما گفتم وقتى که با شما بودم* لیکن تسلّى 26 دهنده یعنى روح القدس که پدر او را باسم من میفرستد او همه چیز را بشما تعلیم 27 خواهد داد و آنچه بشما گفتم بیاد شما خواهد آورد
29 و الآن قبل از وقوع بشما گفتم تا وقتى که واقع گردد ایمان آورید* بعد 30 بسیار با شما نخواهم گفت زیرا که رئیس این جهان مىآید
انجیل یوحنّا 15 لیکن چون تسلّىدهنده که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید یعنى روح راستى که از پدر صادر میگردد او بر من شهادت خواهد داد*
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 246
انجیل یوحنّا 16 و من بشما راست میگویم که رفتن من براى شما مفید است زیرا اگر بروم تسلىدهنده نزد شما 8 نخواهد آمد امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم* و چون او آید جهان را پر کند 9 10 و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود* امّا بر گناه زیرا که بمن ایمان نمیآورید، ..
11 بر عدالت از آن سبب که نزد پدر خود میروم و دیگر مرا نخواهید دید* ..
12 داورى از آن رو که بر رئیس این جهان حکم شده است* و بسیار چیزهاى دیگر 13 دارم بشما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید* و لیکن چون او ..
روح راستى آید شما را بجمیع راستى هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلم نمیکند بلکه بآنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده بشما خبر خواهد داده 14 او مرا جلال خواهد داد هرچه از آنِ پدر است از آنِ من است از این جهان گفتم؟؟؟ که 16 از آنچه آنِ من است میگیرد و بشما خبر خواهد داد*
*** این ترجمه انجیل یوحنا، از همان کتاب تورات گذشته که بشارت «اصحاح 18 سفر تثنیه» را از آن نقل کردیم مىباشد، و صفحه عنوان آن دومین صفحه عنوان بود.
فرق بین دو نسخه:
مهمترین فرق این نسخه فارسى با آن نسخه عربى در تحریف کلمه «فارقلیط» است که به کلمه «تسلى دهنده» ترجمه شده است.
این تحریف براى آن انجام گرفته که «فارقلیط» در زبان تصویر صفحه عنوان این انجیل در صفحه 240 آمد.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 247
فرق بین دو نسخه
مهمترین تفاوت این نسخه فارسى با آن نسخه عربى، در تحریف کلمه «فارقلیط» است، که به کلمه «تسلّىدهنده» ترجمه شده است.
این تحریف براى آن انجام گرفته که «فارقلیط» در زبان عبرى به معنى «احمد» در زبان عربى، و به معنى «ستوده» در زبان فارسى مىباشد. بنابراین در این ترجمه خواستهاند که عبارت انجیل، از تصریح به نام پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دور گردد.
فشرده گفتار دو پیامبر
در اصحاح 18، سفر تثنیه، حضرت موسى بنى اسرائیل را بشارت داده که خداوند مىفرماید:
پیامبرى از میان برادران ایشان، مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت.
فشرده وصیّت حضرت موسى، در اصحاح 33، سفر تثنیه، آن است که فرموده:
«خداوند از سینا برآمده و از سعیر نمودار گشت، و از کوه فاران نورافشان شد. (سپس) با ده هزار از مقرّبان (به مکّه) وارد شد و از دست راستش، شریعتى آتشین (شریعت جنگ) براى ایشان رسید.»
و خلاصه وصیّت حضرت عیسى، در اصحاح 14 و 15 و 16 انجیل یوحنّا، چنین آمده است:
«من از خدا درخواست مىکنم پیامبر دیگرى به شما عطا کند تا همیشه (شریعت او) با شما بماند.
و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمىکند. و کلامى که مىشنوید از من نیست، بلکه از خداست که مرا فرستاد. این سخنان را وقتى که با شما بودم گفتم، ولى وقتى «فارقلیط» را خدا بفرستد، او همه چیز را به شما تعلیم مىکند، و آنچه را به شما گفتم، او یاد شما خواهد آورد. الآن قبل از وقوع، به شما گفتم تا وقتى که واقع شود، ایمان آورید. بعد از این بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.
و چون «فارقلیط» از جانب خدا بیاید، او بر من شهادت خواهد داد.
من به حق به شما مىگویم که رفتن من براى شما مفید است، زیرا اگر من نروم «فارقلیط» نزد شما نخواهد آمد، و چون من بروم او خواهد آمد.
بسیارى چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید. و
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 248
چون او آید شما را به جمیع راستىها هدایت خواهد کرد، زیرا که او از خود تکلّم نمىکند، بلکه آنچه را (از خدا) شنیده است خواهد گفت، و از امور آینده به شما خبر خواهد داد، و او مرا تجلیل خواهد کرد.»
مقایسه آیات قرآن با عبارت عهدین (تورات و انجیل)
اکنون به قرآن بازگردیم تا بنگریم آنچه را که مسیح پیشگویى کرده است، قرآن چگونه گواهى نموده است.
در آیه 6 از سوره صف مىفرماید:
«و آنگاه که عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من رسول خدایم به سوى شما، و تصدیق کننده آنچه پیش از من بوده (تورات)، هستم، و بشارتدهنده به پیامبرى مىباشم که بعد از من آید، و نام او احمد است.»
و درباره اینکه او «از خود تکلّم نمىکند» در آیات 3 و 4 از سوره نجم چنین آمده است:
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى
«از هواى نفس سخن نمىگوید، و نیست گفتار او مگر از وحى که بر او نازل شده است.»
و «تجلیل از عیسى» در برابر یهود بوده که نسبتهاى ناروا به حضرت مریم دادند. در این باره قرآن در آیه 42 سوره آل عمران چنین مىفرماید:
«خدا تو را برگزیده و پاکیزه فرموده بر زنان جهان (عصر خود).»
و در آیه 49 مىفرماید:
«و آنگاه که ملائکه گفتند: اى مریم! خداوند تو را بشارت مىدهد به کلمهاى از خودش (خود به تو فرزندى مىدهد) که نامش مسیح و عیسى بن مریم است، و آبرومند است در دنیا و آخرت.» و در آیه 91 از سوره انبیا مىفرماید:
«و یاد کن مریم را که دامنش را پاک داشت و در آن از روح خود دمیدیم، و او را با فرزندش، معجزه و آیت بزرگ براى اهل عالم قرار دادیم.»
و در آیه 34 از سوره مریم آمده است:
«این است عیسى بن مریم، گفتار حقّى که در آن تردید مىدارند.»
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 249
اکنون جا دارد چند سؤالى را براى مسیحیان طرح کنیم و از ایشان بپرسیم:
آن نبیّى که موسى به بنى اسرائیل خبر داد خداوند از برادران بنى اسرائیل مبعوث خواهد کرد، و سخنان خود را به دهانش خواهد گذاشت، که بوده؟
آن نبى که بعد از موسى آمده، و از قوم بنى اسرائیل نبوده، چه کسى بوده است؟
و نیز بپرسیم:
خداوند پس از آنکه از سینا برآمد، و از سعیر نمودار شد، بر چه کسى در کوه فاران (مکّه) نورافشان شد؟
و آن کس که با ده هزار مقرّبان وارد (مکّه) شده، و در دست راستش شریعتى آتشین داشته، که بوده؟
و آن کسى که عیسى از آمدن او خبر داد، چه کسى بوده است؟
او چه کسى است که در همین انجیلها وصفش از زبان حضرت عیسى چنین آمده است:
«فارقلیط را خدا مىفرستد، او همه چیز را به شما تعلیم مىکند، و آنچه را به شما گفتم، او یاد شما خواهد آورد. من بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.»
این کس این صفات که بوده؟
آن کس که بعد از مسیح آمده، و از مسیح تجلیل کرده، و بر راستگویى او شهادت داده، کیست؟
آن کسى که از خود تکلّم نکرده، بلکه آنچه از خدا شنیده گفته، کیست؟
چه کسى بوده که حضرت موسى و عیسى، هر دو دربارهاش گفتند: خدا کلام خود را بر زبانش بگذارد، نه آنکه وحى بر او مانند الواح تورات موسى باشد. آن کس که بوده است؟!!
اینک به بررسى روایات و رویدادهایى در گذشته زندگانى پیامبر مىپردازیم، که افرادى قبل از بعثت، با ظهور و برانگیخته شدن پیامبر خاتم آشنا بودهاند، و همه به حقیقت مورد بحث، اشارت و دلالت کافى دارند، که این خود دومین برهان صادق ما بر جعلى بودن روایات نزول اوّلین وحى هست.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 250
در انتظار پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم
دیر بحیراى راهب
بازرگانان قریش هر سال یک بار به سوى شام، و یک بار به سوى یمن مىرفتند. ابو طالب رئیس و شیخ قریش نیز گاه در این سفرهاى تجارتى شرکت مىکرد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که بعد از وفات پدربزرگ خود، عبد المطّلب، در کفالت عموى بزرگوار خویش، ابو طالب بود، در یکى از این سفرها با او همراه شد. پیامبر دوازده سال بیشتر سن نداشت که به شام سفر کرد.
کاروان قریش آماده حرکت بود. برادرزاده دست از عموى خویش برنداشت، و با اصرار از او خواست که وى را نیز به همراه ببرند. رئیس بزرگوار و مهربان قریش با اینکه سختىهاى سفر را مىدانست و از خطرات راه آگاه بود، نتوانست او را که بىنهایت دوست مىداشت، ناامید کند.
کاروان به راه افتاد، امّا هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر بصرى[45] حوادثى اتّفاق افتاد که برنامه مسافرت ابو طالب را بر هم زد.
سالیان درازى بود که راهبى مسیحى، امّا یکتاپرست[46]، به نام «بحیرا» در سرزمین بصرى صومعهاى داشت، و در آن به عبادت مشغول بود. او اطّلاعات زیادى از کتابهاى مذهبى گذشته داشت.
اصولا در این صومعه نسلهایى از راهبان مسیحى زندگانى کرده بودند که هر کدام پس از
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 251
مرگ، جاى خود را به دیگرى واگذار مىکردند. کتابى نیز در میان ایشان دست به دست مىگشت که به صورت میراثى گرانقدر نگهدارى مىشد. در واقع آگاهىهاى این راهبان به این کتاب وابسته بود.
کاروان قریش هر سال در کنار این دیر توقّف مىکرد تا خستگى بگیرد. امّا هرگز بحیرا را نمىدیدند و با او نمىتوانستند تماسى برقرار کنند. اتّفاقا امسال به محض اینکه فرود آمدند، با بحیرا برخورد کردند که از صومعه خویش بیرون مىآمد. بحیرا با دیدن افراد کاروان، آنها را به غذا دعوت مىکرد.
مردى از قریشیان سؤال کرد: اى بحیرا! به خداى سوگند، کار امروز تو شگفتآور است. ما سالیان دراز از کنار صومعه تو گذر مىکردیم و چنین رفتارى از تو نمىدیدیم؟!
بحیرا جواب داد: آرى، راست مىگویى؛ امّا شما مهمانید و من دوست دارم که شما را اکرام کنم و غذا براى شما تهیه نمایم.
همه بر سفره او جمع شدند، و تنها پیامبر اکرم به خاطر کمى سن، کنار بارها باقى ماند. عالم و زاهد مسیحى، هنگامى که به مهمانان نگریست، در میانشان مطلوب خویش را نیافت؛ گفت: اى قریشیان! نباید هیچ کس از شما از سفره من دور بماند!
جواب گفتند: همه بر سر سفره حاضرند، جز جوانى خردسال که براى محافظت بارها مانده است.
گفت: نه، باید همه بیایند.
مردى از قریشیان گفت: ما سزاوار سرزنش هستیم، زیرا پسر عبد اللّه بن عبد المطّلب را بر سر این سفره ننشاندهایم.
پیامبر را بر سر سفره راهب آوردند. راهب فقط به این مهمان خردسال نگاه مىکرد. او با دقّت فراوان حرکات و اعمال و قد و قامت و سیماى این نوجوان قریشى را از نظر مىگذراند. بعد از پایان غذا، آنگاه که همه برخاستند و رفتند، بحیرا گفت: اى جوان! از تو به حقّ لات و عزّى مىخواهم که به همه سؤالهاى من پاسخ بدهى!
پیامبر فرمود: با نام لات و عزّى چیزى از من مخواه. به خداى سوگند، من به هیچ چیز مانند اینها با بغض و کینه و دشمنى نمىنگرم!
بحیرا گفت: پس به خداى سوگند، به من خبر بده از آنچه از تو سؤال مىکنم.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 252
پیامبر گفت: سؤال کن از هر چه مىخواهى!
بحیرا سؤالهایى در مورد بیدارى و خواب و حالات و زندگانى آن حضرت به عمل آورد؛ جوابهایى که شنید همه با آنچه انتظار داشت تطبیق مىکرد. آنگاه به پشت شانه پیامبر نگاه کرد و در میان دو کتف او به جستجوى خالى- که بعدها مهر نبوّت نام گرفت- پرداخت، و آن را بدان شکل که انتظار داشت، در همانجا که مىدانست، یافت. پس از این بازبینى، روى خود را به ابو طالب کرد و گفت: این جوان با تو چه نسبتى دارد؟
ابو طالب پاسخ داد: فرزند من است.
بحیرا گفت: این فرزند تو نیست؛ او نباید پدرى داشته باشد.
ابو طالب گفت: آرى، او فرزند برادر من است.
گفت: پدرش چه شده است؟
ابو طالب پاسخ داد: پدرش در حالى که مادرش بدو حامله بوده، از دنیا رفته است.
بحیرا گفت: راست گفتى؛ این برادرزادهات را به شهر خودش بازگردان، و از نقشهها و کینههاى یهود در مورد او بترس و برحذر باش. به خداى سوگند، اگر یهودیان او را ببینند و آنچه من دانستم و شناختم، بدانند و بشناسند، وى در معرض خطر قرار خواهد گرفت. این برادرزاده تو در آینده شأنى عظیم خواهد یافت.[47]
دومین سفر به شام
پیامبر به سن بیست و پنج سالگى رسیده بود. او اضافه بر اینکه نواده شیخ و رئیس محترم و بزرگ قبیله محسوب مىشد، خود نیز به خاطر صفات برجسته و اخلاق ممتازش، اعتبارى خاص کسب کرده و به لقب «امین» شهرت یافته بود.
در همین سال، روزى ابو طالب به وى گفت: فرزند برادرم! من مردى هستم از مال دنیا تهىدست؛ زمانه نیز بر ما سخت گرفته و سالهاى عسرتبارى بر ما گذشته و مىگذرد. من سرمایهاى براى تجارت ندارم که به کار اندازم و بدان، از عسرت نجات یابیم. حال که کاروان تجارتى قریش آماده سفر به شام است، تو خود را به خدیجه دختر خویلد معرّفى کن، تا او این بار
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 253
تو را براى تجارت همراه کاروان کند. شاید گشایشى در کار ما پدید آید.
خبر این گفتگو به خدیجه رسید. او مأمورى براى دعوت پیامبر بدین کار فرستاد و دست آخر، بیش از هر سال اموالى براى تجارت بدو سپرد. پیامبر به همراهى کاروان تجارتى قریش، با غلام مخصوص خدیجه، به سوى شام حرکت کرد.
طبق معمول، کاروان بر سر راه خود به بصرى رسید و در این شهر توقّف کرد. پیامبر و میسره با اموالشان در بازار شهر جاى گرفتند. محل فرود آمدن ایشان در جوار صومعهاى بود که در آن راهبى به نام نسطور منزل داشت. یک درخت سدر نیز در کنار این صومعه روییده بود که بسیار کهنسال بود. پس از آنکه بارها فرود آمد، پیامبر به زیر درخت سدر پناه برده بدان تکیه داد و نشست.
نسطور، راهب مسیحى سر از پنجره صومعه بیرون آورد و به میسره- که از قبل او را مىشناخت- گفت: اى میسره! این شخص که در زیر درخت جاى گزیده است، کیست؟
میسره گفت: مردى از قریش و از اهل مکّه است.
راهب گفت: در زیر این درخت، جز یک پیامبر کسى جاى نگرفته است! آنگاه سؤال کرد: آیا در چشمانش لکه سرخى وجود دارد؟
میسره پاسخ داد: آرى، و هیچ وقت نیز این لکه سرخ برطرف نمىشود!
راهب گفت: او آخرین پیامبر خداست. اى کاش در آن زمان که او مبعوث مىشود و فرمان اظهار رسالت مىگیرد، من بودم ....
روزهاى بعد پیامبر به بازار بصرى رفت و کالاهاى خویش را در معرض فروش گذاشت. سپس به خریدن امتعه لازم پرداخت. البته در این خریدوفروش، با مردى اختلاف پیدا کرد. آن مرد گفت: تو به لات و عزّى سوگند یاد کن!
پیامبر جواب داد: من هرگز به این دو سوگند یاد نکردهام و هرگاه از کنار اینها عبور مىکنم، از آنها روى مىگردانم!
آن مرد جواب داد: حرف، حرف توست، و من در این اختلاف نظر، سخن تو را قبول دارم.
وقت دیگرى این مرد با میسره خلوت کرد و به او گفت: میسره! به خداى سوگند، این مرد پیامبر است. سوگند بدان کس که جان من به دست قدرت اوست، این همان است که احبار و دانشمندان ما، او را در کتابهاى خویش با توصیفات و نشانههاى کامل و روشن یاد کردهاند.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 254
این گونه سخنان در ذهن و جان میسره نقش مىبست و در خاطرهاش تأثیر مىگذاشت. او که در طول مسیر مجذوب شخصیت پیامبر شده بود، با شنیدن این سخنان علاقهاش بیشتر مىشد ....[48]
داناى ایران
عبد اللّه بن عباس مىگوید: سلمان فارسى داستان اسلام آوردن خویش را چنین بازگو نمود:
من مردى ایرانىنژاد و از اهل اصفهان بودم. زادگاهم قریهاى به نام «جى» بود و پدرم دهقان (مالک و رئیس) آن محسوب مىشد. پدرم بسیار مرا دوست مىداشت، تا آنجا که چون دختران، مرا در خانه نگاه مىداشت و اجازه بیرون رفتن نمىداد. من در مذهب خویش (زرتشتى) آن قدر کوشا بودم که به خدمت آتش منصوب شدم.
یک روز که به دستور پدر از خانه خارج شده به سوى مزرعهاش مىرفتم، به کنیسهاى از نصارى برخورد کردم. صداى مسیحیان را شنیدم که به نماز مشغول بودند. به کنیسه وارد شدم. نماز مسیحیان، مرا که براى بار اوّل آن را مىدیدم، سخت مجذوب کرد. آن قدر در آنجا ماندم که شب فرا رسید، و مأموریت خویش را به کلّى فراموش کردم. پدرم پس از اطّلاع از حوادث آن روز و توجّه و علاقه من به مسیحیت، سخت ناراحت شد و مرا در خانه محبوس کرد.
امّا من پنهان از چشم او، با مسیحیان ارتباط برقرار کردم و از آنها خواهش کردم اگر کاروانى که به بلاد مسیحى سفر مىکند، به ناحیه ما آمد، مرا آگاه کنند. بدین وسیله از حبس گریختم و با آن کاروان به شام سفر کردم. در آنجا با دانشمندى از دانشمندان مسیحى همنشین شده او را به عنوان مربّى و استاد خود انتخاب کردم. امّا این مرد ریاکار بود و به پارهاى از گناهان دست مىیازید.
پس از مرگ او، اسقف دیگرى در کنیسه جانشین او شد که آیتى از زهد و عبادت بود. من بدو دل بستم و سالیانى چند به عنوان شاگرد با او همراه ماندم. او در هنگام مرگ، مرا به عالمى در موصل[49] راهنمایى کرد. چند سال نیز به شاگردى این عالم، که چون دوستش بسیار پرهیزکار بود، به سر آوردم. هنگامى که زمان وفات او در رسید، از وى خواهان استاد دیگرى شدم. این پیر، یادآور مردى دانشمند و پاکدامن در نصیبین[50] شد.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 255
بعد از وفات او، به نصیبین سفر کردم و به دیدار استاد و عالمى که در این شهر بود، نائل گشتم، و تا دم مرگش از محضرش بهره گرفتم.
پس از وى، طبق سفارشى که در لحظات آخر کرده بود، به عموریه[51] رفتم، و در آنجا نمونه دیگرى از آن پارسایان دانشمند مشاهده نمودم. مدّتها نیز در خدمت این استاد بودم.
آنگاه که وى نیز آماده رخت بستن از این جهان بود، به من گفت:
به خداى سوگند، دیگر امروز کسى را که بدانچه ما ایمان داریم، معتقد باشد و به راه و روش ما راه پوید، نمىشناسم، تا تو را به نزد وى راهنمایى کنم. امّا زمان ظهور پیامبرى نزدیک شده که در سرزمین عرب، به دین ابراهیم مبعوث مىگردد. محل هجرت او سرزمینى است که در آن نخل مىروید، و در میان زمینهایى مملو از سنگهاى آتشفشانى، از دو طرف محصور مىباشد.[52] او هدیه مىپذیرد، امّا از صدقه دورى مىنماید، و در میان دو کتف او خاتم نبوّت (خالى بزرگ و سیاه رنگ که بر آن موى رسته است) وجود دارد. اگر مىتوانى به آن سرزمین برو ....[53]
ابن هیّبان شامى
چند سالى بیش به ظهور اسلام باقى نمانده بود که مردى از یهودیان شام، به نام «ابن هیّبان» به مدینه سفر کرد. آنها که او را دیده بودند، از فضائل وى تعریفها مىکردند؛ مىگفتند: ما هرگاه گرفتار خشکسالى بودیم و نیازمند باران، به دامان او چنگ مىزدیم و از او مىخواستیم که براى نزول باران دست به دعا بردارد. معمولا در این گونه مواقع ابن هیّبان مىگفت: نه، من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه شما قبل از دعا مقدارى صدقه بپردازید.
ما مىپرسیدیم: چه بدهیم؟
جواب مىداد: براى هر نفر مقدارى گندم یا جو.
دستور او را اجرا مىکردیم. آنگاه همراه ما به صحرا مىآمد و دست به دعا برمىداشتیم؛ هنوز به خانه بازنگشته بودیم که ابرها در آسمان پدیدار مىشدند و بر سرمان مىباریدند. بارها این حادثه تکرار شد. بدین جهت ابن هیّبان در میان یهودیان مدینه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 256
روزى خبردار شدیم که ابن هیّبان آخرین ساعات عمر خویش را مىگذراند. یهودیان به گرد او جمع شدند و او در جمع آنها چنین گفت: اى یهودیان! فکر مىکنید چه چیز مرا از سرزمین آباد و پر از نعمت شام به این کشور فقیر آورده است؟
همه گفتند: خودت بهتر مىدانى.
گفت: من از شام به اینجا آمدم تا منتظر ظهور پیامبرى که بعثتش نزدیک شده است، باشم؛ چرا که این شهر محل هجرت اوست. امید مىبردم که او را بیابم و از وى پیروى کنم، ولى متأسّفانه این امید با مرگ من نابود مىشود. امّا اگر شما نام و خبرى از او شنیدید، نگذارید کسى از شما نسبت به گرویدن به وى پیشى گیرد ....
ابن هیّبان وصایاى خود را به پایان رسانید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در صبحگاهى که بنى قریظه مغلوب شدند، سه یهودى به نام ثعلبه و اسید و اسد- که در اوان جوانى بودند و هنوز عادات و رسوم در ایشان رسوخ پیدا نکرده بود- سخنان و وصایاى ابن هیّبان را به یاد آورده به اقوام و خویشاوندان خویش گفتند: و اللّه، این مرد همان پیامبرى است که ابن هیّبان براى ما توصیف کرده بود. از خداى بترسید و از او پیروى کنید.
یهودیان جواب دادند: نه، این او نیست.
این سه جوان بار دیگر تأکید کردند: بلى، و اللّه این مرد حتما هموست. آنگاه از قلعه و دژ خویش پایین آمده به لشکر اسلام ملحق شدند و آیین اسلام را پذیرا گشتند.[54]
دانشمندان فداکار
مخیریق عالمى از علماى یهود بود. او در مدینه مىزیست و ثروتى فراوان داشت.
مورّخان مىگویند: او پیامبر اسلام را مىشناخت و صفات و مشخّصات وى را در میراثهاى علمى باقیمانده از گذشتگان دیده بود و به خاطر داشت.
هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه هجرت کرد، قبل از ورود به مدینه در شهر قبا فرود آمد.
در این سرزمین عبد اللّه بن سلام و مخیریق (دو عالم بزرگ یهودى) به دیدار آن حضرت آمده اسلام آوردند.[55]
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 257
جنگ احد پیش آمد. این نبرد روز شنبه اتّفاق افتاد که روز تعطیل مذهبى یهودیان بود. در این روز مخیریق در میان قوم خود فریاد برداشت: اى یهودیان! به خداى سوگند، شما به طور قطع مىدانید که یارى محمّد بر شما لازم و واجب است!
یهودیان جواب گفتند: آخر امروز شنبه است؛ کار کردن و فعّالیت در روز شنبه حرام مىباشد.
مخیریق گفت: شنبه براى شما دیگر تعطیل نیست؛ این رسم نیز چون دیگر رسوم و آداب یهود، با آمدن اسلام نسخ شده است.
آنگاه شمشیر خویش را به دست گرفته از خانه و کاشانهاش بیرون آمد و در احد به محضر پیامبر اکرم شرفیاب شد. او وصیت کرد که اگر در آن جنگ کشته شد، مسئولیت اموالش با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باشد و در هر چه او اصلاح مىداند خرج شود. مخیریق در آن روز به شهادت رسید.[56]
عالم متعصّب یهودى
زبیر بن باطا، اعلم علماى یهود بود. او قبل از ظهور پیامبر، اسم آن حضرت و صفات وى و سرزمین ظهورش را بیان مىکرد. زبیر مىگفت: من در خانه پدرى کتابى مىدیدم که پدرم آن را از دسترس من دور مىکرد و آن را مهر مىنمود تا امکان استفاده من از آن نباشد. امّا بعد از مرگ وى این کتاب به دست من رسید و توانستم بر اساس آن پیشگویى کنم.
زمان گذشت و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ظهور کرد. آنگاه که خبر این بعثت به گوش زبیر بن باطا رسید، در اوّلین فرصت کتاب مذکور را از بین برد، و بعد از آن دیگر آنچه در مورد پیامبر مىدانست پنهان داشت و کتمان نمود. در مقابل سؤال دیگران هم مىگفت: این مرد آن پیامبر موعود نیست!![57]
یهود بنى قریظه
در تواریخ معتبر و کهن مىخوانیم: یهودیان مدینه، به ویژه بنى قریظه با نام پیامبر اسلام آشنا بودند و آن را در کتابهاى دینى خویش دیده بودند. آنها به عنوان آیندهاى روشن، ظهور این پیامبر را به کودکان خویش بشارت مىدادند و یادآور مىشدند که محلّ هجرت این پیامبر شهر مدینه، مسکن ماست. امّا آنگاه که پیامبر مبعوث شد و به این شهر هجرت فرمود، گرفتار حسد و
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 258
تعصّب نژادى شده اظهار داشتند که این شخص آن پیامبر مورد بحث نیست.[58]
نتیجه
با توجّه به این مدارک- که تنها اندکى است از آنچه براى ما به یادگار مانده و در کتب معتبر مکتب خلافت نقل شده- با صدق این آیه شریفه قرآن کریم بیشتر آشنا مىشویم:
یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ
«اهل کتاب، پیامبر را همانند فرزندان خود مىشناسند.»
آنچه در این بحث نسبتا طولانى مىخواستیم اثبات کنیم، این بود که بر خلاف روایات نزول اوّلین وحى- که نشانههاى تردید و ناآشنایى آن حضرت را با پیامبرى خویش اعلام مىکرد- شخص پیامبر و اطرافیان او و افراد فراوانى از یهود و نصاراى جزیرة العرب، با مسأله پیامبرى وى آشنا بوده و آن حضرت را با صفات و خصوصیات، بلکه بالاتر به اسم و رسم و شخص مىشناختهاند.
اگر ما از عالم غیب و مددهاى آن درگذریم و پیامبر را قبل از بعثت یک انسان معمولى بدانیم، در تاریخ زندگانى ایشان مىبینیم که اوّلین بار، او و بزرگ خاندانش، ابو طالب در سفر شام کاملا با مسأله پیامبرى آن حضرت و نشانههاى آن آشنا شدهاند. تا آنجا که احتیاطات خاصى از آن به بعد در زندگى ایشان به عمل آمده است تا این ذخیره آینده جهان، گرفتار خطرى نشود.
در سفر دوم به شام نیز همین حوادث به گونهاى دیگر تکرار شده و افراد دیگرى از اطرافیان آن حضرت، با این مسأله برخورد کرده و از آن آگاهى یافتهاند.
در نتیجه روایاتى که از غافلگیر شدن و تردید پیامبر در نخستین وحى سخن مىگوید، کذب محض است. به ویژه که هیچ کدام از این روایات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متّصل نبودهاند.
بنابراین این گونه روایات، به علّت اشکالات و خللى که در سند و متن دارند، از اعتبار ساقط هستند.
لذا با توجّه به شکستى که مىتوانند در شخصیت و پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایجاد کنند، به خوبى مىتوانیم حدس بزنیم که چگونه این روایات در همان طرح عمومى معاویه، براى نابودى پیامبر اسلام، به وجود آمدهاند و چگونه به این وظیفه شوم تا به امروز عمل کردهاند.
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 259
اسلامشناسان غربى، و روایات نزول اوّلین وحى
جالب توجّه این است که خاورشناسان و اسلامشناسان غربى- که با نهایت صداقت و جدّیت، در شکستن اعتبار اسلام و پیامبر آن مىکوشند- از این دسته روایات چشمپوشى نکرده و از آن به بهترین وجه بهره گرفتهاند. آنچه در نوشتههاى غربیان اضافه مىشود، تحلیل علمى و روانشناسانه حادثه است که صحّت آن را در چشم ناآشنا قوّت بیشترى مىبخشد.
ما در ابتدا به نوشته پروفسور «مونتگمرى وات»[59]، اسلامشناس انگلیسى، در کتاب «محمّد، پیامبر و سیاستمدار» استناد مىکنیم. او مىنویسد:
«براى فردى که در قرن هفتم، در شهر دور افتادهاى مانند مکّه زندگى مىکرد، پیدا شدن این ایمان که از جانب خدا به پیامبرى مبعوث شده است شگفتانگیز است. پس جاى تعجّب نیست اگر مىشنویم که محمّد را ترس و شبهه فرا گرفت ... ترس دیگر او، ترس از جنون بود؛ زیرا در آن زمان عرب معتقد بود که این گونه اشخاص در تصرّف ارواح یا جن هستند. عدّهاى از مردم مکّه الهامهاى محمّد را این گونه تعبیر مىکردند. خود او نیز گاهى دچار این تردید مىشد که آیا حق با مردم است یا خیر ... مىگویند که در روزهاى نخست دریافت وحى، زن او، خدیجه و پسر عموى زنش، ورقه، او را تشویق کردند به اینکه قبول کند به پیامبرى برگزیده شده است .... با این همه، شهادت یک مسیحى به اینکه طرز نزول وحى براى محمّد، شباهت کامل به طرز نزول وحى براى موسى دارد، محمّد را در عقیده خود تقویت کرده است.»[60]
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 260
پروفسور مونتگمرى وات، استاد اسلامشناس دانشگاه ادینبورگ، در کتاب دیگر خود، همین بحث را با نقل روایات مختلف نزول اوّلین وحى مطرح مىکند و بدون هیچگونه اظهار تردیدى در صحّتشان، آنها را مورد بررسى مفصّل و طولانى قرار مىدهد، و آنگاه همین نتایج را که در بالا به طور خلاصه دیدیم، به دست مىآورد.[61]
البته استفاده از چنین روایاتى، منحصر به خاورشناس انگلیسى، وات، نیست. دیگران نیز در گذشته و حال بر این راه رفتهاند. چنان که در گذشته مشاهده شد، اینان به طور معمول در جستجوى نقاط ضعف در اسلام و پیامبر و سایر مقدّسات اسلام هستند؛ که متأسّفانه آرزوى خویش را در پارهاى از روایات مکتب خلفا مىیابند، و البته بدون هیچ تردیدى به این گونه کتب- که در رأس آنها تاریخ طبرى، سیره ابن هشام و صحیح بخارى است- استناد مىکنند.
اوّلین نوشته غربى که در این باره طبق روایات جعلى ذکر شده سخن گفته است، تاریخى مىباشد که تئوفانس[62] بیزانسى، مورّخ بسیار قدیم غربى نوشته است.[63] خلاصه نظریه تئوفانس، در کتاب بزرگ و مشهور معتبر اسلامشناسى غرب، «دائرة المعارف اسلام» آمده است.[64] و نسنک[65] نویسنده مقاله «بحیرا» در این کتاب، بعد از اینکه نمونههاى تاریخى آگاهى اهل کتاب از پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را بدون هیچ دلیلى افسانه مىشمارد، خلاصه سخنان تئوفانس را مىآورد، و با اینکه این سخنان حتّى با روایات جعلى نیز تطبیق نمىکنند، از هر گونه نقد و تحقیق پیرامون آن خوددارى مىنماید.
از کتابهاى اروپایى که با تکیه به روایات جعلى نخستین وحى، در این مورد سخن گفتهاند، مىتوان کتاب «اسلام و عرب» نوشته پروفسور روم لاندو، خاورشناس انگلیسى، و کتاب «تاریخ ملل و دول اسلامى» نوشته پروفسور کارل بروکلمان، استاد زبانهاى سامى در دانشگاه برسلاو و استاد علوم شرقى دانشگاه هاله را نام برد.[66]
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 261
مقایسه روایات مکتب خلفا با روایات موجود در مکتب اهل بیت علیهم السّلام
یک حادثه تاریخى جز به وسیله کسى که شاهد آن بوده است، قابل نقل نیست. این اصل یک قانون قطعى در علم تاریخ مىباشد. چنان که در گذشته دیدیم، بر اساس این اصل قطعى، ما تمام روایات مربوط به نزول اوّلین وحى را ضعیف و بىارزش دانستیم. اینک با توجّه و استناد به گفته تنها کسى که شاهد حادثه بوده و ابعادى چند از آن را از شخص پیامبر شنیده است، به بررسى آن مىپردازیم.
امیر المؤمنین، على علیه السّلام- که وارث تمام حقایق اسلام است و همچنین از اوّلین ساعات تولّد اسلام شاهد آن مىباشد- نخستین وحى را چنین توصیف مىکند:
«... و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه علیه و آله من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر امّه یرفع لى فى کلّ یوم من أخلاقه علما و یأمرنى بالاقتداء به و لقد کان یجاور فى کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الإسلام غیر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و خدیجه و أنا ثالثهما، أرى نور الوحى و الرّسالة و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحى علیه صلّى اللّه علیه و آله فقلت: یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟ فقال: هذا الشّیطان أیس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلّا أنّک لست
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 262
بنبىّ و لکنّک وزیر و إنّک لعلى خیر.»[67]
«... و همانا خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را از اوّلین لحظه که پیامبر از شیر گرفته شد، با آن حضرت قرین و همراه ساخت، تا او را در تمام حالات و لحظات به راههاى بزرگوارى سلوک داده راهبرى نماید، و بهترین اخلاقها را به وى آموزش دهد، و من همسان بچه شتر که از مادر خویش متابعت مىکند، از او پیروى مىکردم، و او هر روز نمونه تازهاى از بزرگوارىهاى اخلاقى را براى من متجلّى مىساخت، و مرا به پیروى از آن، امر مىفرمود. او در هر سال مدّتى در کوه حرا براى عبادت، عزلت و مجاورت اختیار مىکرد، من او را مىدیدم و دیگران از دیدارش محروم بودند. در آن روزگاران تنها یک خانه به اسلام، آباد بود که پیامبر و خدیجه و من که سومى آنها بودم در آن مىزیستند. من نور و پرتو وحى را در سیماى آن حضرت مىدیدم، و بوى خوش نبوّت را از وى استشمام مىکردم. بىهیچ تردید صداى ناله شیطان را در هنگام نزول اوّلین وحى بر آن حضرت شنیدم. عرضه داشتم یا رسول اللّه! این ناله چیست؟ فرمود:
این شیطان است که از پرستیده شدن مأیوس و ناامید شده، و این چنین به ناله درآمده است. (سپس اضافه فرمود:) تو مىشنوى آنچه من مىشنوم، و مىبینى آنچه من مىبینم، الّا اینکه تو مقام نبوّت ندارى، و فقط وزیر و کمککار من هستى، و از راه خیر جدا نمىشوى.»
ما براى نشان دادن نمونه دیگرى از بینش مکتب امامت در مورد مسأله پیامبرى و وحى، به روایتى از امام هادى علیه السّلام استناد مىکنیم:
«هنگامى که پیامبر خدا تجارت شام را ترک گفت، آنچه از این راه به دست آورده بود، در راه خدا انفاق فرمود. از آن پس هر روز صبحگاه از کوه حرا بالا مىرفت و از قلّه بلند آن کوه، به آثار رحمت الهى و قدرتنمایى حکمتآمیز و بدیع او در پهنه طبیعت، چشم مىدوخت. به اکناف آسمان و گوشه و کنار زمین مىنگریست؛ به فکر فرو مىرفت و به عبادت مىپرداخت.
این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل رسید. خداوند دل او را برترین و خاضعترین و خاشعترین و مطیعترین دلها در برابر خویش یافت. بنابراین اجازت فرمود تا درهاى آسمان و ملکوت و معنا بر روى او گشوده شود و پیامبر به حقایق موجود در آسمانها دیده گشاید. به فرشتگان نیز اجازت فرمود تا بر او نزول یابند. به رحمت خویش نیز
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 263
فرمان داد تا از ساق عرش بر سر او فرود آید، و جبرئیل را نیز بر او نازل ساخت تا بازوى او را گرفته به حرکت درآورد.
جبرئیل گفت: اى محمّد! بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟
عرض کرد: بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد ....
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ
آنگاه آنچه خداوند وحى فرستاده بود، بر او برخواند و به آسمان بازگشت.
پیامبر از کوه فرود آمد، در حالى که به خاطر عظمت و جلال خداوندى که بر او ظهور یافته بود، چون فردى مریض به تب و لرز دچار شده بود.
آنچه بر او سخت بود و از آن مىترسید، تکذیب قریشیان بود، و اینکه نکند او را مجنون بخوانند، و یا با شیطان مربوطش بدانند. در صورتى که او از ابتداى زندگانى، عاقلترین مخلوقات خدا بود و گرامىترین آنها نزد وى، و از همه کس بیشتر با شیطان دشمن بود. بنابراین خداوند براى تشجیع او در برابر دشمنىها و مخالفتهاى فراوان که در انتظارش بود، همه اشیاى اطراف او- سنگها و صخرهها- را به همراهى با وى به صدا درآورد. پیامبر به هر چیز که مىرسید، این ندا را مىشنید:
«السّلام علیک یا محمّد، السّلام علیک یا ولىّ اللّه، السّلام علیک یا رسول اللّه»»[68]
خلاصه سخن
در روایات مکتب خلفا پیرامون نخستین وحى، چنین خواندیم:
«جبرئیل سه بار پیامبر را فشرد که او احساس مرگ کرد. سپس بدو گفت: بخوان ...
پیامبر پس از پایان اوّلین وحى، از اینکه حوادث به دست جنّیان انجام گرفته باشد، سخت بیمناک و هراسان شد. او احتمال مىداد که دیوانه یا کاهن شده باشد؛ بدین جهت تصمیم گرفت خود را از بلندىهاى کوه به زیر افکند تا کشته شده از این رنج آسوده گردد.
ولى جبرئیل او را مشغول داشت و نگذاشت قصد خویش را عملى کند. پیامبر با حالتى متفاوت به خانه بازگشت، و بیم خود را از دیوانگى و جنزدگى براى همسرش، خدیجه بازگو کرد. خدیجه
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 264
با صبرى درخور ستایش، تمام سخنان همسر بزرگوارش را که اینک ناراحت و هراسان بود، شنید.
او خود را نباخت و شوهرش را دلدارى داد، و او را مطمئن ساخت که خداوند او را تنها نخواهد گذاشت.
آنگاه براى کسب آگاهى و اطمینان بیشتر به ورقه، دانشمند نصرانى مراجعه نمود. ورقه پس از شنیدن اخبارى که خدیجه برایش آورده بود، به او در مورد پیامبرى شوهرش اطمینان بخشید.
همچنین در ملاقات با پیامبر، با سخنان آرامشبخش خود، او را از هراس و حیرت باقیمانده بیرون آورد، و آنچه را پیامبر نمىدانست به او آموخت!»
در ارزیابى روایات مزبور دیدیم که تمامى آنها از کسانى نقل شده است که در زمان حادثه، یعنى سال سیزدهم قبل از هجرت به دنیا نیامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عینى گزارش دهند.
سپس آنها را با معتبرترین متن اسلام، یعنى قرآن کریم مقایسه کردیم. در آیات کریمه قرآن به این سخنان برخورد کردیم:
«از پیامبران عهد و میثاق گرفته شد تا به صاحبان رسالت بعد از خودشان، به ویژه پیامبر خاتم ایمان آورند و بعثت او را به امّت خویش مژده دهند، و از آنها بخواهند که در صورت همزمان شدن با وى، بدو ایمان آورند و یارىاش کنند.»
«عیسى بن مریم به امّت خود بشارت مىدهد که بعد از من پیامبرى خواهد آمد که به احمد (فارقلیط) موسوم مىباشد.»
«آنگاه که قرآن از نزد خداوند آمد، و تصدیقکننده کتاب ایشان (تورات) بود، به آن کفر ورزیدند؛ در حالى که پیش از آن در جنگها به نام این پیامبر به خدا توسّل مىجستند تا به پیروزى و کامیابى برسند.»
«آنان که پیروى مىکنند از پیامبر امّى و درسناخوانده که نام و وضعش را در تورات و انجیل یافتهاند ....»
و سرانجام قرآن کریم سخن را به آنجا مىرساند که:
یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ
«دانشمندان اهل کتاب، این پیامبر را همچون فرزندان خود مىشناسند.»
این مسأله بسیار روشن است که با همه هماوردطلبىها و مبارزهجویىهاى قرآن، اگر اینگونه
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 265
سخنان پشتوانه محکمى از صحّت و صداقت نداشت، بر دانشمندان اهل کتاب آسان بود که تورات و انجیل را در معرض بررسى مردمان بگذارند، تا خلاف این گفتارها ثابت شود، و در نتیجه اسلام بىهیچ زحمت نابود گردد و نیاز به چهارده قرن جنگ و مبارزه براى ریشهکن کردن آن نباشد.
ولى بشارتهاى مزبور در کتابهاى عهدین به قدرى زیاد بوده که حتّى با همه حذفها و تحریفها که در این کتابها انجام گرفته، باز امروز در نسخههایى از تورات مىخوانیم:
«خداوند از سینا برآمد، و از ساعیر نمودار شد، و از کوه فاران نورافشان گردید، و با ده هزار مقرّبان ورود نمود، و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید.»
این آیه باقیمانده از توراتهاى چاپ قدیم، اشارتى است به بعثت حضرت کلیم از سینا، حضرت مسیح از ساعیر و پیامبر خاتم از غار حرا در کوههاى فاران، با شریعتى که در آن قانون جنگ و جهاد با مفسدان و کافران وجود دارد. مسأله همراهى ده هزار نفر هم تنها در زندگى پیامبر خاتم به وقوع پیوست و مربوط به فتح مکّه در سال هشتم هجرى مىباشد.
و نیز در نسخهاى از انجیل یوحنّا مىخوانیم که حضرت عیسى علیه السّلام در آخرین دوران حضورش میان مردم، آمدن فارقلیط (احمد) را به حواریّان بشارت داده بود.
در نتیجه مجموعه این بشارتها بوده است که دانشمندان اهل کتاب در انتظار ظهور و بعثت پیامبر خاتم بودند، و کسانى از ایشان به امید دیدارش به مدینه و حوالى آن هجرت نمودند که نام و نشان و شرح حالشان در تواریخ وجود دارد.
از آن جمله:
«بحیراى راهب بر سر راه تجارتى قریش به شام منزل داشت و آنگاه که پیامبر در دوازده سالگى در کنار دیر او فرود آمد، آن حضرت را بر اساس نشانهها و علامتها شناخت و به فیض دیدارش نائل گردید.»
«شخص دیگر راهبى است که تاریخ از او به نام نسطورا یاد کرده است. او در سفر دوم پیامبر به شام که با میسره، غلام خدیجه همراه بود، با آن حضرت ملاقات کرد و درباره پیامبرى وى سخن گفت.»
«عالم بزرگ یهودى، ابن هیّبان براى درک محضر پیامبر از شام به مدینه هجرت کرده بود، ولى قبل از ظهور و بعثت آن حضرت وفات یافت.»
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 266
«مخیریق عالم دیگر یهودیان است که در ابتداى هجرت پیامبر، در قبا به خدمت ایشان رسید و پذیراى اسلام شد، و بعدها در جنگ احد به شهادت رسید.»
«و بالاخره سلمان فارسى است که به دنبال آرزوى درک محضر پیامبر، به مدینه آمد. او به دیدار آن حضرت کامیاب شد و سرانجام اسلام را پذیرفت.»
یهودیان با آشنایى به اخبار ظهور آن حضرت، بعثت قریب الوقوع ایشان را به فرزندانشان مژده مىدادند و مىگفتند: او در سرزمین ما مبعوث مىشود و به شهر ما، مدینه هجرت خواهد کرد.
اهل کتاب در آن عصر، چنان در انتظار او مىزیستند و نشانههاى ظهور او را براى فرزندان خود بازگو مىکردند که اکنون شیعه در انتظار ظهور امام زمان- عجّل اللّه فرجه- مىباشد، و علامتهاى ظهور او را مورد بحث و گفتگو قرار مىدهد.
با آن همه داستانها و حوادث تاریخى که پارهاى از آنها گذشت، و برخوردهایى که در آن عصر میان دانشمندان اهل کتاب با پیامبر و نزدیکان او، همچون عمویش (ابو طالب)، همسفرش (میسره غلام خدیجه)، همسرش (خدیجه) و دیگران جریان داشته، چگونه امکان دارد شخص پیامبر از این حوادث هیچ خبرى نداشته باشد؟
آیا آن حوادث خارق العاده را دیگران درک مىکردند، امّا شخص پیامبر- که در متن وقایع قرار داشت- نه آن حوادث را مىدید و درک مىکرد، و نه به وضع شخصیت غیر عادى و برجسته خویش پى مىبرد؟!
با این همه حوادثى که به خصوص از متون معتبر مکتب خلفا نقل کردیم، چگونه دانشمندان این مکتب، آن اخبار دروغین و توهینآمیز را درباره نخستین وحى و اوّلین خشت بناى اسلام باور کردهاند؟!
چگونه نوشتند که پیامبر جبرئیل را که نخستین سوره قرآن را بر او نازل کرده بود، جن یا شیطان پنداشت و خویش را جنزده یا کاهن؟!
واقعا چه دستهاى مرموزى این اخبار جعلى را ساخته، و به چه قصدى در کتابها و متون درجه اوّل اسلامى مکتب خلفا وارد کرده است؟[69]
نقش ائمه در احیای دین ؛ ج1 ؛ ص266
لامشناسان یهودى و مسیحى که در مورد اسلام تحقیق کردهاند، از آنجا که مىخواستند در زیر پوشش علم و دانش و تحقیق، اسلام را مورد حمله قرار دهند، به همین روایات جعلى نزول
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 267
وحى روى آورده آنها را با یک سرى تجزیه و تحلیلهاى روانشناسانه و جامعهشناسانه، در کتابهاى خود عرضه کردهاند. بدین وسیله به شناخت اسلام صحیح در سطح فرهنگ شرق و غرب لطمهاى بزرگ وارد آوردهاند.
استاد مونتگمرى وات، اسلامشناس انگلیسى در کتابهاى «محمّد، پیامبر و سیاستمدار» و «محمّد در مکّه»، و استاد روم لاندو، اسلامشناس دیگر انگلیسى در کتاب «اسلام و عرب»، و استاد کارل بروکلمان، سامىشناس و خاورشناس مشهور آلمانى در کتاب «ملل و دول اسلامى»، و شاگردان شرقى ایشان، به این دسته از روایات استناد کردهاند، و از آنها به صورت مسلّمات اسلام و روایات بلامعارض در شناساندن اسلام، بهره گرفتهاند.
ولى حقیقت واقعه، آن است که امامان اهل بیت علیهم السّلام به شاگردان مکتب خود آموختهاند.
بنابراین شایسته است میان اینگونه اخبار، و روایات مورد بحث در گذشته، مقایسهاى به عمل آوریم.
هیچ یک از روایات مکتب خلفا در مورد نخستین وحى، از شاهد عینى نقل نشده بود، بلکه اصولا راویان هیچ کدام از روایات در عصر واقعه حیات نداشتهاند. تنها شاهد عینى این واقعه امام امیر المؤمنین علیه السّلام است. او حادثه را در یکى از خطبههایش چنین نقل مىکند:
«خداوند بزرگترین فرشته خود را از خردسالى همدم و همراه پیامبر ساخت. این فرشته در تمام لحظات شبانهروز با آن حضرت همراه بود، و او را به راههاى بزرگوارى و اخلاق شایسته و پسندیده راهبرى مىکرد. پیامبر هر سال مدّتى در غار حرا مىماند، و من نیز با او همراه بودم. آنگاه که بر او نخستین وحى فرود آمد، نالهاى شنیدم. از آن حضرت سؤال کردم که این ناله چیست؟
پیامبر فرمود: این ناله شیطان است که از فرمانبردارى شدن ناامید گشته است.»
در روایت دیگر از امام هادى علیه السّلام حادثه چنین توصیف مىشود:
«خداوند در چهل سالگى، درهاى آسمان و ملکوت را بر روى پیامبر گشود تا حقایق آسمانها را مشاهده فرماید. فرشتگان را اجازه داد تا بر او نازل شوند و جبرئیل را به نزدش فرستاد. جبرئیل بازوى او را حرکت داد و گفت: بخوان. فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ... و وحى خداوند را بر او خواند و به آسمان بازگشت.
پیامبر از کوه فرود آمد، در حالى که به خاطر ظهور جلال و عظمت خداوندى، مانند مریضى به
نقش ائمه در احیای دین، ج1، ص: 268
تب و لرز دچار شده بود. او از این مىترسید که قریشیان، وى را به جنون نسبت دهند. خداوند او را تسلّى داد. همه چیزهاى پیرامونش با او سخن گفتند و به پیامبرى بر وى سلام کردند. از همه چیز این ندا شنیده مىشد: السّلام علیک یا رسول اللّه ...»
چه شده است که اسلامشناسان یهودى و مسیحى اروپایى، و شاگردان شرقى ایشان، داستان نزول وحى را از خاندان پیامبر نگرفتند، در حالى که مىدانیم «أهل البیت أدرى بما فیه»: «اهل یک خانه با حوادث درون آن آشناترند.» چرا آنها فقط به اخبار شکننده و توهینآمیز مکتب خلفا اکتفا کردند؟!
چه شده است که شناخت اسلام، تنها بر متون و مدارک مکتب خلفا مبتنى شده، و به کلّى نظریات و روایات امامان اهل بیت، به دست فراموشى سپرده شده است و در اسلامشناسى غربى مورد توجّه قرار نمىگیرد؟
آیا اینها نشان نمىدهد که اصولا اسلامشناسى اروپایى، بر اساسى جز دشمنى و اعمال غرض بنا نشده است؟![70]
[1] ( 1)-« جراء»، کوهى است در شمال مکّه که سه میل تا آن فاصله دارد، و در قلّهاش غارى مىباشد که اوّلین بار وحى در آن بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است. بدین سبب آن را« جبل النور» نام دادهاند.
( رجوع شود به معجم البلدان)
[2] ( 1)- طبرى 2/ 298- 299؛ صحیح( بخارى) 1/ 7، باب بدء الوحى؛ الطبقات 1/ 194- 195.
[3] ( 2)- عرض لى: اصابتى مس من الجن. رجوع کنید به: النهایة( ابن اثیر) 3/ 83.
[4] ( 3)- طبرى 2/ 299 و 300.
[5] ( 1)- طبرى 2/ 206- 208، چ اوّل مصر؛ و 2/ 300- 302، چ دار المعارف؛ ابن هشام، 1/ 236- 239، چ مصر، 1375؛ الاکتفاء 1/ 263- 266، چ مصر.
[6] ( 1)- الطبقات الکبرى 2/ 194- 195، چ بیروت 1376.
[7] ( 2)- الطبقات الکبرى 2/ 195.
در روایت 4 و 6، موضوع ملاقات با ورقه و مسأله دلدارى و اطمینان بخشیدن او به پیامبر نیز نقل مىگردد.
[8] ( 3)- همان.
[9] ( 1)- اسد الغابه 7/ 189، چ جدید مصر، کتاب الشعب.
[10] ( 2)- تقریب التهذیب 1/ 422، چ مدینه، المکتبة العلمیه.
[11] ( 1)- همان 1/ 544.
[12] ( 2)- اسد الغابه 3/ 291.
[13] ( 3)- میزان الاعتدال 3/ 94.
[14] ( 4)- تقریب التهذیب 2/ 19.
[15] ( 1)- آل عمران: 81.
[16] ( 2)- الخصال( صدوق)/ 604، چ نجف؛ الاختصاص( مفید)/ 264؛ بحار الانوار 11/ 30 و 32 و 33.
[17] ( 1)- تفسیر طبرى 3/ 236؛ تفسیر ابن کثیر 1/ 378؛ تفسیر الدّر المنثور؛ تفسیر قرطبى 4/ 125، چ قاهره، دار الکتاب العربى؛ تفسیر الکبیر 8/ 115.
[18] ( 2)- تفسیر تبیان 2/ 513؛ تفسیر مجمع البیان 2/ 486؛ تفسیر صافى 1/ 274.
[19] ( 3)- صف: 6.
[20] ( 1)- انجیل ترجمه لامنه در شهر پاریس چاپ شده و در کتابخانه مجلس شوراى ملّى به شماره 1763 موجود است. و انجیل ترجمه رابنسن، به سال 1831 در لندن طبع گردیده است که در کتابخانه شخصى این جانب هست.
تصویر آیات مزبور از کتب یاد شده را در پایان این فصل، به نظر خوانندگان خواهیم رسانید.
[21] ( 2)- اعراف: 157.
[22] ( 1)- تورات، ترجمه کشیش رابنسن، از اصل عبرانى و طبع شده در چاپخانه ریچارد واطس در لندن، سال 1839 میلادى.
[23] ( 2)- سفر خروج، باب 24، آیات 15- 18.
[24] ( 1)- قاموس کتاب مقدس( دکتر جمیز هاکس)، ماده سینا/ 498، چ اوّل.
[25] ( 2)- رجوع کنید به: معجم البلدان، ماده ساعیر 3/ 171 و ماده فاران 4/ 225؛ و نیز رجوع کنید به: قاموس کتاب مقدس، ماده ادومیه/ 27- 30، و ماده جلیل/ 289- 290، و ماده ناصره/ 865- 867، و ماده یهودیه/ 982، و ماده فلسطین/ 660 به بعد.
[26] ( 3)- قاموس کتاب مقدس/ 642.
[27] ( 4)- تورات، سفر تکوین( پیدایش)، آیات 14- 21، چ 1845، ادینبورگ.
[28] ( 1)- تاریخ( یعقوبى) 1/ 182؛ ابن هشام 1/ 5؛ طبرى 1/ 314؛ الطبقات( ابن سعد) 1/ 52؛ الاکتفاء 1/ 63؛ معجم البلدان 2/ 211.
[29] ( 2)- معجم البلدان 4/ 225، چ بیروت.
[30] ( 3)- قاموس کتاب مقدس( جیمز هاکس)، ماده خروج/ 349، چ اوّل، بیروت 1928.
[31] ( 4)- عهد جدید، اعمال رسولان، باب اوّل، آیه 16.
[32] ( 1)- تاریخ کلیساى قدیم( و. م. میلر)/ 31- 32، ترجمه على نخستین، چ آلمان.
[33] ( 2)- تورات، ترجمه عربى، طبع چاپخانه آمریکایى بیروت، سال 1907.
[34] ( 3)- تورات، ترجمه فارسى، از فاضل خان همدانى، چاپ ادینبورگ، سال 1845.
[35] ( 4)- انبیاء: 107.
[36] ( 5)- آل عمران: 159.
[37] ( 1)- تورات فاضل خان.
[38] ( 2)- تورات فارسى، انجمن پخش کتب مقدّسه در میان ملل.
[39] ( 3)- فتح: 29.
[40] ( 4)- بقره: 89.
[41] ( 1)- رجوع کنید به: تفسیر الکشاف 1/ 123، چ قاهره، 1373؛ تفسیر طبرى 1/ 325- 327؛ تفسیر الجلالین: 19؛ تفسیر الدّر المنثور.
[42] ( 2)- سیره( ابن هشام) 2/ 36، چ حجازى قاهره.
[43] ( 1)- بقره: 146.
[44] ( 2)- انعام: 20.
[45] ( 1)- شهرى است در حوالى دمشق( معجم البلدان 1/ 441).
[46] ( 2)- سیره( ابن هشام) 1/ 196، چ حجازى قاهره.
[47] ( 1)- ابن هشام 1/ 180- 183، چ مصطفى السقا و دیگران، مصر سال 1375؛ طبرى 2/ 277- 278؛ الکامل 2/ 23- 24، چ دار الکتاب؛ تاریخ الاسلام( ذهبى) 2/ 28- 30، چ دمشق؛ الاکتفاء 1/ 190- 193؛ حلبى 1/ 130- 132، چ مصر، 1382.
[48] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 156- 157، چ بیروت؛ ابن هشام 1/ 187- 189، چ مصر 1375؛ طبرى 2/ 280- 281، چ محمّد ابو الفضل ابراهیم؛ الکامل 2/ 24- 25؛ حلبى 1/ 147- 152.
[49] ( 2)- موصل شهرى است قدیمى در شمال عراق.( معجم البلدان 5/ 223- 225، چ بیروت)
[50] ( 3)- نصیبین شهرى است آباد در بین النّهرین، و فاصلهاش با موصل سه روز راه است.( معجم البلدان 5/ 228)
[51] ( 1)- عموریه به دو شهر گفته مىشود، که یکى از آن دو در نزدیکى شام قرار داشته است.
[52] ( 2)- مدینه منوّره میان دو بیابان قرار دارد که سابقا در آن آتشفشان شده است، و هر یک از آن دو را« حرّه» مىنامند.
[53] ( 3)- ابن هشام 1/ 214- 218؛ تاریخ الاسلام( ذهبى) 2/ 51- 63؛ الاکتفاء 1/ 236- 244؛ عیون الاثر 1/ 60- 60؛ اسد الغابة 2/ 417- 419، چ دار الشعب.
[54] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 160، چ بیروت.
[55] ( 2)- امتاع الاسماع( مقریزى)/ 46.
[56] ( 1)- ابن هشام 1/ 518؛ الاکتفاء 2/ 103؛ طبرى 2/ 513؛ الکامل 2/ 112؛ البدایة و النهایة 4/ 36؛ الطبقات الکبرى 1/ 501- 503، چ بیروت.
[57] ( 2)- الطبقات الکبرى 1/ 159، چ بیروت.
[58] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 160، چ بیروت.
[59] ( 1)-W .Montgomery Watt .
[60] ( 2)- محمّد، پیامبر و سیاستمدار، ترجمه اسماعیل والىزاده/ 26- 27، چ تهران 1344.
[61] ( 1)-M .Watt :Muhammad at Mecca .P :93 -54 Oxford .
[62] ( 2)-Theophanes .
[63] ( 3)- ج 1 ص 513، چ کلاسن.
[64] ( 4)- در ترجمه عربى این کتاب 3/ 396- 399.
[65] ( 5)-A .J .Wensinck .
[66] ( 6)- در ترجمه عربى این دو کتاب به ترتیب صفحات 32 و 36.
[67] ( 1)- نهج البلاغه، خطبه 192( خطبة قاصعه)/ 300- 301، تحقیق صبحى صالح؛ شرح عبده 1/ 182، چ مطبعة الاستقامه.
[68] ( 1)- تفسیر الامام العسکرى/ 60- 61؛ بحار الانوار 18/ 205- 206؛ حلیة الابرار 1/ 37- 38.
[69] عسکرى، مرتضى، نقش ائمه در احیاى دین، 2جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.
[70] عسکرى، مرتضى، نقش ائمه در احیاى دین، 2جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.