یار پری چهره

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست

تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی لطف و قهر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است

ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را لفظ غایت

پیام های کوتاه
  • ۱ خرداد ۹۴ , ۲۲:۳۴
    عباس
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

 

8- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَوْماً یَا حَمَّادُ تُحْسِنُ أَنْ تُصَلِّیَ قَالَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی أَنَا أَحْفَظُ کِتَابَ حَرِیزٍ فِی الصَّلَاةِ فَقَالَ لَا عَلَیْکَ یَا حَمَّادُ قُمْ فَصَلِّ قَالَ فَقُمْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ مُتَوَجِّهاً إِلَى الْقِبْلَةِ فَاسْتَفْتَحْتُ الصَّلَاةَ فَرَکَعْتُ وَ سَجَدْتُ فَقَالَ یَا حَمَّادُ لَا تُحْسِنُ أَنْ تُصَلِّیَ مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْکُمْ یَأْتِی عَلَیْهِ سِتُّونَ سَنَةً أَوْ سَبْعُونَ سَنَةً فَلَا یُقِیمُ صَلَاةً وَاحِدَةً بِحُدُودِهَا تَامَّةً قَالَ حَمَّادٌ فَأَصَابَنِی فِی نَفْسِی الذُّلُّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَعَلِّمْنِی الصَّلَاةَ فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ مُنْتَصِباً فَأَرْسَلَ یَدَیْهِ جَمِیعاً عَلَى فَخِذَیْهِ قَدْ ضَمَّ أَصَابِعَهُ وَ قَرَّبَ بَیْنَ قَدَمَیْهِ حَتَّى کَانَ بَیْنَهُمَا قَدْرُ ثَلَاثِ أَصَابِعَ مُنْفَرِجَاتٍ وَ اسْتَقْبَلَ بِأَصَابِعِ رِجْلَیْهِ جَمِیعاً الْقِبْلَةَ لَمْ یُحَرِّفْهُمَا عَنِ الْقِبْلَةِ وَ قَالَ بِخُشُوعٍ اللَّهُ أَکْبَرُ ثُمَّ قَرَأَ الْحَمْدَ بِتَرْتِیلٍ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثُمَّ صَبَرَ هُنَیَّةً بِقَدْرِ مَا یَتَنَفَّسُ وَ هُوَ قَائِمٌ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ حِیَالَ وَجْهِهِ وَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ هُوَ قَائِمٌ ثُمَّ رَکَعَ وَ مَلَأَ کَفَّیْهِ مِنْ رُکْبَتَیْهِ مُنْفَرِجَاتٍ وَ رَدَّ رُکْبَتَیْهِ إِلَى خَلْفِهِ حَتَّى اسْتَوَى ظَهْرُهُ حَتَّى لَوْ صُبَّ عَلَیْهِ قَطْرَةٌ مِنْ مَاءٍ أَوْ دُهْنٍ لَمْ تَزُلْ لِاسْتِوَاءِ ظَهْرِهِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ وَ غَمَّضَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ سَبَّحَ ثَلَاثاً بِتَرْتِیلٍ فَقَالَ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ ثُمَّ اسْتَوَى قَائِماً فَلَمَّا اسْتَمْکَنَ مِنَ الْقِیَامِ قَالَ سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ ثُمَّ کَبَّرَ وَ هُوَ قَائِمٌ وَ رَفَعَ یَدَیْهِ حِیَالَ وَجْهِهِ ثُمَّ سَجَدَ وَ بَسَطَ

کَفَّیْهِ مَضْمُومَتَیِ الْأَصَابِعِ بَیْنَ یَدَیْ رُکْبَتَیْهِ حِیَالَ وَجْهِهِ فَقَالَ- سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ لَمْ یَضَعْ شَیْئاً مِنْ جَسَدِهِ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهُ وَ سَجَدَ عَلَى ثَمَانِیَةِ أَعْظُمٍ الْکَفَّیْنِ وَ الرُّکْبَتَیْنِ وَ أَنَامِلِ إِبْهَامَیِ الرِّجْلَیْنِ وَ الْجَبْهَةِ وَ الْأَنْفِ وَ قَالَ سَبْعَةٌ مِنْهَا فَرْضٌ یُسْجَدُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الَّتِی ذَکَرَهَا اللَّهُ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ‏ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ هِیَ الْجَبْهَةُ وَ الْکَفَّانِ وَ الرُّکْبَتَانِ وَ الْإِبْهَامَانِ وَ وَضْعُ الْأَنْفِ عَلَى الْأَرْضِ سُنَّةٌ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ فَلَمَّا اسْتَوَى جَالِساً قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ ثُمَّ قَعَدَ عَلَى فَخِذِهِ الْأَیْسَرِ وَ قَدْ وَضَعَ ظَاهِرَ قَدَمِهِ الْأَیْمَنِ عَلَى بَطْنِ قَدَمِهِ الْأَیْسَرِ وَ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ ثُمَّ کَبَّرَ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ سَجَدَ السَّجْدَةَ الثَّانِیَةَ وَ قَالَ کَمَا قَالَ فِی الْأُولَى وَ لَمْ یَضَعْ شَیْئاً مِنْ بَدَنِهِ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهُ فِی رُکُوعٍ وَ لَا سُجُودٍ وَ کَانَ مُجَّنِّحاً وَ لَمْ یَضَعْ ذِرَاعَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ عَلَى هَذَا وَ یَدَاهُ مَضْمُومَتَا الْأَصَابِعِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی التَّشَهُّدِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ التَّشَهُّدِ سَلَّمَ فَقَالَ یَا حَمَّادُ هَکَذَا صَلِّ.[1]

 

 



[1] کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط - الإسلامیة)، 8جلد، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۶
رسول شاکری

اى‏ حمّاد آیا نماز کردن میدانى؟

گفتم: اى سرورم من کتاب حریز را که در باره نماز نوشته است از حفظ دارم،

 آن حضرت فرمود: باکى نیست یا مهمّ نیست (که همه آن را از بر داشته باشى چون ممکن است همه آن را از حفظ بدانى امّا نماز کردن صحیح را ندانى) برخیز و نماز بخوان تا ببینم، راوى گوید: در برابر آن حضرت برخاستم و در حالى که رو به قبله داشتم تکبیرة الاحرام گفتم و آغاز نمازکردم و رکوع و سجود بجا آوردم‏

پس از اینکه آن حضرت نماز مرا ملاحظه کرد فرمود:

اى حمّاد تو نماز خواندن را نمیدانى، چقدر زشت است براى شخص که شصت یا هفتاد سال از سنّ او بگذرد و در عین حال یک نماز را با رعایت همه آداب و شرائط آن بجا نیاورده یا نتواند بجاى آورد، حمّاد گوید: از این سخن خوارى و شرمسارى بسیار بمن دست داد (یا من نزد خویش بسیار خوار و شرمنده شدم) عرض کردم: فدایت گردم حال شما نماز را بمن بیاموزید،

پس امام صادق علیه السّلام برخاست و رو بقبله ایستاد و قامت خود را راست گرفت و دستهاى خود را بطور کامل آویخت تا بر رانهایش قرار گرفت (یعنى دستها از جلو آویخته بود که دو کف دست روى رانهاى آن حضرت قرار گرفته بود، نه از پهلوها، و دو طرف، و نه روى یک دیگر چنان که معمول اکثر عامّه است) و بعد انگشتان دست را بهم چسبانید، و دو پاى خود را نزدیک بهم گذاشت، تا به اندازه سه انگشت باز میان دو پا فاصله بود، آنگاه انگشتان پاهایش را بتمامى متوجّه قبله ساخت- و پاها را از قبله به چپ و راست منحرف نکرد- و این کارها را با حال خضوع و خشوع و تضرّع انجام میداد، پس گفت: «اللَّه أکبر» و حمد را با ترتیل خواند (یعنى شمرده و با تأمّل در آشکار ساختن معانى کلمات، و رعایت مخارج و وقوف و یا بقول بعضى از علماء به آواز خوش و صوت حزین و رعایت همه آداب قراءت) و بهمین ترتیب قل هو اللَّه أحد را خواند، آنگاه در حالى که هنوز ایستاده بود به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد، و بعد گفت:

«اللَّه اکبر» و همچنان ایستاده بود، سپس به رکوع رفت و دستها را چنان بر زانوان‏گذاشت که گودى دو کف دست را با برجستگى زانوها پر کرد، و انگشتانش گشوده بود،

و زانوها را با فشارى که بر آن وارد مى‏ساخت به عقب میراند تا پشت آن حضرت صاف و مسطّح شد، چندان که اگر قطره‏اى آب یا روغن بر پشت آن حضرت میریختند از جاى خود حرکت نمیکرد، به خاطر صاف بودن پشت آن حضرت، و مستقیم بودن زانوان که به عقب رانده شده بود، و راست بودن گردنش، و بسته بودن چشمانش (البتّه چون آن حضرت در حال رکوع بوده راوى بنظرش رسیده که چشم آن حضرت بسته است، در حالى که ایشان به میان دو پاى خود مى‏نگریسته) سپس سه بار با ترتیل و شمرده تسبیح خداوند متعال فرموده و گفت: «سبحان ربّى العظیم و بحمده» (تسبیح مى‏گویم پروردگارم را که با عظمت است یا منزّه میدانم پروردگار با عظمت خود را از آنچه که لایق و در خور ذات و صفات و افعال او نیست، و شکر او را بجا مى‏آورم) و بعد راست ایستاد، و چون کاملا به حالت راست و صاف قرار گرفت گفت: «سمع اللَّه لمن حمده» آنگاه در حالى که ایستاده بود، دستهاى خود را تا نزدیک صورت خویش بلند فرمود و همزمان با این حرکت گفت: «اللَّه أکبر» و بعد بسجده رفت، و دستهایش را در مقابل زانوانش بر زمین گذاشت و سه بار گفت: «سبحان ربّى الأعلى و بحمده»  و سجده را چنان بجا آورد که هیچ عضوى از اعضاى خود را بر عضو دیگرى تکیه نداده بود (و همه اعضاى و اجزاء بدن آن حضرت با حالت فرو افتادن متوجّه زمین بود، همان گونه که قبلا گذشت مانند کسى که او را به دار آویخته باشند، و هیچ عضوى بر عضو دیگر تکیه نداشته باشد بلکه همه اعضاء بطرف زمین کشیده و جذب شود و این‏نشانه نهایت خشوع در سجده است)

و هنگام سجده هشت استخوان را تکیه‏گاه ساخته یا این هشت موضع را بر زمین نهاده بود: پیشانى، دو کف دست، دو کاسه زانو سر انگشتان مهین دو پا یا سرهاى دو شست پا، و بینى، هفت موضع اوّل فرض و واجب است، و بینى بر خاک نهادن سنّت است، و به این عمل که بینى را بر خاک بمالند ارغام گویند و مستحبّ است. سپس آن حضرت سر از سجده برداشت و وقتى راست نشست گفت: «اللَّه اکبر» آنگاه بر جانب چپ خود نشست به این نحو که پشت پاى راست خویش را درون پاى چپ یا کف پاى چپ قرار داد، و در این حال گفت: «أستغفر اللَّه ربّی و أتوب إلیه»  و در همان حال که نشسته بود گفت: «اللَّه اکبر» و بسجده دوّم رفت، و همان افعال و اقوالى را که در سجده اوّل معمول داشته بود مجددا بجاى آورد، و در رکوع و سجود از هیچ جزئى یا عضوى از بدنش براى تکیه دادن یا نگهداشتن عضوى دیگر کمک نگرفت (بر خلاف آنکه بعضى افراد در رکوع پهلوى خود را بر ذراع و مرفق خویش مى‏گذارند یا در سجده آرنج خود را بر ران تکیه میدهند) بلکه آرنجها و بازوان خود را از دو طرف شانه گشوده و بالاتر از زمین نگه داشته و بر زمین نگذاشته بود با حالتى همچون دو بال گشوده از هم، به این ترتیب آن حضرت دو رکعت نماز خواند، و بعد گفت: اى حمّاد این چنین نماز کن».

و هنگام نماز به این طرف و آن طرف نگاه نکن و روى نگردان و با انگشتانت و دستهایت بازى مکن و آنها را بى‏جهت حرکت مده، و آب دهان به راست و چپ خود یا به روى خود مینداز.[1]



[1] ابن بابویه، محمد بن على، ترجمه من لا یحضره الفقیه، 6جلد، نشر صدوق - تهران، چاپ: اول، 1367ش.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۰
رسول شاکری
اباالفضل با وفا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۴
رسول شاکری

شواهد یادشده از انجیل و تورات‏

همه نسخه‏هاى تورات و انجیل که در دست است، دچار تحریف گردیده‏اند. نمونه‏هایى از این تحریف‏ها، در بحثى که به نام «ادیان آسمانى و مسأله تحریف» از مؤلّف، ترجمه و نشر شده، آمده است.

با وجود همه این تحریفات، گاهى هم نمونه‏هایى از بشارت‏هاى انبیاى سابق، درباره بعثت پیامبر خاتم، دیده مى‏شود؛ مانند آنچه که در بعضى از نسخه‏هاى تورات و انجیل موجود در کتابخانه مجمع علمى اسلامى دیده مى‏شود. که از آن جمله دو کتاب «تورات سامرى» و «انجیل برنابا» مى‏باشند.

ولى از آنجا که این دو کتاب مورد قبول همه مسیحیان نیست، در این باره چیزى از آن دو نقل نمى‏کنیم، و به نقل از سه نسخه دیگر اکتفا مى‏نماییم.

1. بشارت حضرت موسى به بنى اسرائیل، در اصحاح 18 از سفر تثنیه تورات چنین آمده است:

سفر لثنیه 18 و خداوند بمن گفت آنچه گفتند نیکو گفتند* نبئ را براى ایشان‏

از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم‏

گذاشت و هر آنچه باو امر فرمایم بایشان خواهد گفت* و هر کسى که سخنان مرا که‏

و باسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد*

این قسمت از سفر تثنیه تورات را از عهدین موجود در کتابخانه دانشکده اصول دین، به شماره 1898، افست کرده‏ایم. صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مى‏شود.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 240

کتاب مقدس یعنى کتب عهد عتیق و عهد جدید که از زبانهاى اصلى عبرانى و کلدانى و یونانى ترجمه شده است و بنفقه جماعت مشهور به بریتش و فورن یمبل سوسائیتى دار السلطنه لندن مطبوع گردیده فى سنه 1932

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 241

2. در وصیّت حضرت موسى به بنى اسرائیل، هنگام رحلتش، در اصحاح 33 از سفر تثنیه تورات، چنین آمده است:

باب سى و سیوم‏

1 و اینست دعاى خیر که موسى مرد خدا قبل از مردن بر بنى اسرائیل خواند

2 و گفت که خداوند از سیناى برآمد و از سعیر نمودار گشت و از

کوه فاران نورافشان شد و با ده هزار مقرّبان ورود نمود و از دست‏

راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید

3 بلکه قبائل را دوست داشت و همگى مقدّساتش در قبضه تو

هستند و مقرّبان پاى تو بوده تعلیم ترا خواهند پذیرفت‏

4 موسى ما را بشریعتى امر کرد که میراث جماعت بنی یعقوب باشد

این قسمت را از نسخه تورات موجود در دانشکده اصول دین، به شماره 2228، افست کرده‏ایم. صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مى‏شود.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 242

کتاب المقدّس و هو کتاب العهد العتیق که آن را

توما رابنسن قسّیس‏

از اصل عبرانى به عبارت فارسى‏

ترجمه نمود

جلد اول‏

فى مدینة لندن المحروسة

بدار الطباعة رچارد واطس‏

سنة 1739 المساکلة

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 243

3. در وصیّت حضرت عیسى هنگام رحلتش، در اصحاح 14 و 15 و 16، چنین آمده است:

انجیل یوحنا* 14* ان کنتم 16 تحبوننی فاحفظوا وصایای* و انا اطلب من الاب فیعطیکم فارقلیط آخر 17 لیثبت معکم الی الابد* روح الحق الذی لن یطیق العالم ان یقبله و من لا یحبّنى لیس یحفظ کلامى و کلمتى التی سمعتموها لیست لى بل للاب الذی ارسلنی 29* کلمتکم بهذا مقیما عندکم* و الفارقلیط روح القدس الذی یرسله الاب 20 باسمى هو یعلمکم کل شی‏ء و هو یذکرکم کلما قلته لکم*

30* و الان قد قلت لکم قبل ان یکون حتّى اذا کان تؤمنوا* من الان لا 31 اکلمکم کثیرا لان ارکون هذا العالم یأتی فلما اذا جاء الفارقلیط الذی ارسله انا الیکم من 27 الاب روح الحق الذی من الاب ینبثق هو یشهد لاجلی*

الاصحاح السادس عشر* و لم اخبرکم بهذه من البدی لانى معکم و الان فانى منطلق الى من ارسلنى و لیس احد منکم یسالنی 7 الی این تذهب* بل لانی قلت لکم هذه فالکابة ملأت قلوبکم* لکنى اقول لکم الحق انه خیر لکم ان انطلق لانی ان لم انطلق لم یأتکم الفارقلیط 8 فاما ان انطلقت ارسلته الیکم* فاذا جاء ذاک فهو یوبخ العالم علی 9 خطیة و علی برّ و علی حکم* اما علی الخطیة فلأنهم لم یؤمنوا بی 10* و اما علی البر فلانی منطلق الى الاب و لستم تروننی بعد* و اما على 12 الحکم فان ارکون هذا العالم قد دین* و ان لی کلاما کثیرا اقوله 13 لکم و لکنکم لستم تطیقون حمله الان* و اذا جاء روح الحق ذاک فهو یعلمکم جمیع الحق لانه لیس ینطق من عنده بل یتکلم بکلما یسمع 14 و یخبرکم بما سیأتی* و هو یمجدنی لانه یأخذ مما هو لی و یخبرکم 15* جمیع ما هو للاب فهو لى فمن اجل هذا قلت ان مما هو لى یأخذ 16 و یخبرکم‏

این بخش از انجیل یوحنا را از عهدین موجود در دانشکده اصول دین، به شماره 1899، افست نموده‏ایم، که صفحه عنوان آن در صفحه بعد دیده مى‏شود.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 244

کتاب المقدس المشتمل علی کتب العهد العتیق الموجودة فی الاصل العبرانی و ایضا کتاب العهد الجدید لربنا یسوع المسیح بعد العبد الفقیر رچارد واطس فی لندن المحروسة سنة 1831 المسیحیة علی النسخة المطبوعة فی رومیة العظمى سنة 1671 لمنفعة الکنائس الشرقیة

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 245

ترجمه بشارات گذشته در (انجیل) فارسى چنین آمده است:

انجیل یوحنّا 14 اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید* و من از پدر سؤال میکنم و تسلى‏دهنده دیگر بشما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند*

و آنکه مرا محبّت ننماید کلام مرا حفظ نمیکند و کلامى که میشنوید از من نیست بلکه از 25 پدریست که مرا فرستاد* این سخنان را بشما گفتم وقتى که با شما بودم* لیکن تسلّى 26 دهنده یعنى روح القدس که پدر او را باسم من میفرستد او همه چیز را بشما تعلیم 27 خواهد داد و آنچه بشما گفتم بیاد شما خواهد آورد

29 و الآن قبل از وقوع بشما گفتم تا وقتى که واقع گردد ایمان آورید* بعد 30 بسیار با شما نخواهم گفت زیرا که رئیس این جهان مى‏آید

انجیل یوحنّا 15 لیکن چون تسلّى‏دهنده که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید یعنى روح راستى که از پدر صادر میگردد او بر من شهادت خواهد داد*

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 246

انجیل یوحنّا 16 و من بشما راست میگویم که رفتن من براى شما مفید است زیرا اگر بروم تسلى‏دهنده نزد شما 8 نخواهد آمد امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم* و چون او آید جهان را پر کند 9 10 و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود* امّا بر گناه زیرا که بمن ایمان نمیآورید، ..

11 بر عدالت از آن سبب که نزد پدر خود میروم و دیگر مرا نخواهید دید* ..

12 داورى از آن رو که بر رئیس این جهان حکم شده است* و بسیار چیزهاى دیگر 13 دارم بشما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید* و لیکن چون او ..

روح راستى آید شما را بجمیع راستى هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلم نمیکند بلکه بآنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده بشما خبر خواهد داده 14 او مرا جلال خواهد داد هرچه از آنِ پدر است از آنِ من است از این جهان گفتم؟؟؟ که 16 از آنچه آنِ من است میگیرد و بشما خبر خواهد داد*

*** این ترجمه انجیل یوحنا، از همان کتاب تورات گذشته که بشارت «اصحاح 18 سفر تثنیه» را از آن نقل کردیم مى‏باشد، و صفحه عنوان آن دومین صفحه عنوان بود.

فرق بین دو نسخه:

مهمترین فرق این نسخه فارسى با آن نسخه عربى در تحریف کلمه «فارقلیط» است که به کلمه «تسلى دهنده» ترجمه شده است.

این تحریف براى آن انجام گرفته که «فارقلیط» در زبان تصویر صفحه عنوان این انجیل در صفحه 240 آمد.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 247

فرق بین دو نسخه‏

مهم‏ترین تفاوت این نسخه فارسى با آن نسخه عربى، در تحریف کلمه «فارقلیط» است، که به کلمه «تسلّى‏دهنده» ترجمه شده است.

این تحریف براى آن انجام گرفته که «فارقلیط» در زبان عبرى به معنى «احمد» در زبان عربى، و به معنى «ستوده» در زبان فارسى مى‏باشد. بنابراین در این ترجمه خواسته‏اند که عبارت انجیل، از تصریح به نام پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دور گردد.

فشرده گفتار دو پیامبر

در اصحاح 18، سفر تثنیه، حضرت موسى بنى اسرائیل را بشارت داده که خداوند مى‏فرماید:

پیامبرى از میان برادران ایشان، مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت.

فشرده وصیّت حضرت موسى، در اصحاح 33، سفر تثنیه، آن است که فرموده:

«خداوند از سینا برآمده و از سعیر نمودار گشت، و از کوه فاران نورافشان شد. (سپس) با ده هزار از مقرّبان (به مکّه) وارد شد و از دست راستش، شریعتى آتشین (شریعت جنگ) براى ایشان رسید.»

و خلاصه وصیّت حضرت عیسى، در اصحاح 14 و 15 و 16 انجیل یوحنّا، چنین آمده است:

«من از خدا درخواست مى‏کنم پیامبر دیگرى به شما عطا کند تا همیشه (شریعت او) با شما بماند.

و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمى‏کند. و کلامى که مى‏شنوید از من نیست، بلکه از خداست که مرا فرستاد. این سخنان را وقتى که با شما بودم گفتم، ولى وقتى «فارقلیط» را خدا بفرستد، او همه چیز را به شما تعلیم مى‏کند، و آنچه را به شما گفتم، او یاد شما خواهد آورد. الآن قبل از وقوع، به شما گفتم تا وقتى که واقع شود، ایمان آورید. بعد از این بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.

و چون «فارقلیط» از جانب خدا بیاید، او بر من شهادت خواهد داد.

من به حق به شما مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است، زیرا اگر من نروم «فارقلیط» نزد شما نخواهد آمد، و چون من بروم او خواهد آمد.

بسیارى چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید. و

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 248

چون او آید شما را به جمیع راستى‏ها هدایت خواهد کرد، زیرا که او از خود تکلّم نمى‏کند، بلکه آنچه را (از خدا) شنیده است خواهد گفت، و از امور آینده به شما خبر خواهد داد، و او مرا تجلیل خواهد کرد.»

مقایسه آیات قرآن با عبارت عهدین (تورات و انجیل)

اکنون به قرآن بازگردیم تا بنگریم آنچه را که مسیح پیش‏گویى کرده است، قرآن چگونه گواهى نموده است.

در آیه 6 از سوره صف مى‏فرماید:

«و آنگاه که عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من رسول خدایم به سوى شما، و تصدیق کننده آنچه پیش از من بوده (تورات)، هستم، و بشارت‏دهنده به پیامبرى مى‏باشم که بعد از من آید، و نام او احمد است.»

و درباره اینکه او «از خود تکلّم نمى‏کند» در آیات 3 و 4 از سوره نجم چنین آمده است:

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏

«از هواى نفس سخن نمى‏گوید، و نیست گفتار او مگر از وحى که بر او نازل شده است.»

و «تجلیل از عیسى» در برابر یهود بوده که نسبت‏هاى ناروا به حضرت مریم دادند. در این باره قرآن در آیه 42 سوره آل عمران چنین مى‏فرماید:

«خدا تو را برگزیده و پاکیزه فرموده بر زنان جهان (عصر خود).»

و در آیه 49 مى‏فرماید:

«و آنگاه که ملائکه گفتند: اى مریم! خداوند تو را بشارت مى‏دهد به کلمه‏اى از خودش (خود به تو فرزندى مى‏دهد) که نامش مسیح و عیسى بن مریم است، و آبرومند است در دنیا و آخرت.» و در آیه 91 از سوره انبیا مى‏فرماید:

«و یاد کن مریم را که دامنش را پاک داشت و در آن از روح خود دمیدیم، و او را با فرزندش، معجزه و آیت بزرگ براى اهل عالم قرار دادیم.»

و در آیه 34 از سوره مریم آمده است:

«این است عیسى بن مریم، گفتار حقّى که در آن تردید مى‏دارند.»

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 249

اکنون جا دارد چند سؤالى را براى مسیحیان طرح کنیم و از ایشان بپرسیم:

آن نبیّى که موسى به بنى اسرائیل خبر داد خداوند از برادران بنى اسرائیل مبعوث خواهد کرد، و سخنان خود را به دهانش خواهد گذاشت، که بوده؟

آن نبى که بعد از موسى آمده، و از قوم بنى اسرائیل نبوده، چه کسى بوده است؟

و نیز بپرسیم:

خداوند پس از آنکه از سینا برآمد، و از سعیر نمودار شد، بر چه کسى در کوه فاران (مکّه) نورافشان شد؟

و آن کس که با ده هزار مقرّبان وارد (مکّه) شده، و در دست راستش شریعتى آتشین داشته، که بوده؟

و آن کسى که عیسى از آمدن او خبر داد، چه کسى بوده است؟

او چه کسى است که در همین انجیل‏ها وصفش از زبان حضرت عیسى چنین آمده است:

«فارقلیط را خدا مى‏فرستد، او همه چیز را به شما تعلیم مى‏کند، و آنچه را به شما گفتم، او یاد شما خواهد آورد. من بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.»

این کس این صفات که بوده؟

آن کس که بعد از مسیح آمده، و از مسیح تجلیل کرده، و بر راست‏گویى او شهادت داده، کیست؟

آن کسى که از خود تکلّم نکرده، بلکه آنچه از خدا شنیده گفته، کیست؟

چه کسى بوده که حضرت موسى و عیسى، هر دو درباره‏اش گفتند: خدا کلام خود را بر زبانش بگذارد، نه آنکه وحى بر او مانند الواح تورات موسى باشد. آن کس که بوده است؟!!

اینک به بررسى روایات و رویدادهایى در گذشته زندگانى پیامبر مى‏پردازیم، که افرادى قبل از بعثت، با ظهور و برانگیخته شدن پیامبر خاتم آشنا بوده‏اند، و همه به حقیقت مورد بحث، اشارت و دلالت کافى دارند، که این خود دومین برهان صادق ما بر جعلى بودن روایات نزول اوّلین وحى هست.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 250

در انتظار پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم‏

دیر بحیراى راهب‏

بازرگانان قریش هر سال یک بار به سوى شام، و یک بار به سوى یمن مى‏رفتند. ابو طالب رئیس و شیخ قریش نیز گاه در این سفرهاى تجارتى شرکت مى‏کرد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که بعد از وفات پدربزرگ خود، عبد المطّلب، در کفالت عموى بزرگوار خویش، ابو طالب بود، در یکى از این سفرها با او همراه شد. پیامبر دوازده سال بیشتر سن نداشت که به شام سفر کرد.

کاروان قریش آماده حرکت بود. برادرزاده دست از عموى خویش برنداشت، و با اصرار از او خواست که وى را نیز به همراه ببرند. رئیس بزرگوار و مهربان قریش با اینکه سختى‏هاى سفر را مى‏دانست و از خطرات راه آگاه بود، نتوانست او را که بى‏نهایت دوست مى‏داشت، ناامید کند.

کاروان به راه افتاد، امّا هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر بصرى‏[45] حوادثى اتّفاق افتاد که برنامه مسافرت ابو طالب را بر هم زد.

سالیان درازى بود که راهبى مسیحى، امّا یکتاپرست‏[46]، به نام «بحیرا» در سرزمین بصرى صومعه‏اى داشت، و در آن به عبادت مشغول بود. او اطّلاعات زیادى از کتاب‏هاى مذهبى گذشته داشت.

اصولا در این صومعه نسل‏هایى از راهبان مسیحى زندگانى کرده بودند که هر کدام پس از

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 251

مرگ، جاى خود را به دیگرى واگذار مى‏کردند. کتابى نیز در میان ایشان دست به دست مى‏گشت که به صورت میراثى گرانقدر نگهدارى مى‏شد. در واقع آگاهى‏هاى این راهبان به این کتاب وابسته بود.

کاروان قریش هر سال در کنار این دیر توقّف مى‏کرد تا خستگى بگیرد. امّا هرگز بحیرا را نمى‏دیدند و با او نمى‏توانستند تماسى برقرار کنند. اتّفاقا امسال به محض اینکه فرود آمدند، با بحیرا برخورد کردند که از صومعه خویش بیرون مى‏آمد. بحیرا با دیدن افراد کاروان، آنها را به غذا دعوت مى‏کرد.

مردى از قریشیان سؤال کرد: اى بحیرا! به خداى سوگند، کار امروز تو شگفت‏آور است. ما سالیان دراز از کنار صومعه تو گذر مى‏کردیم و چنین رفتارى از تو نمى‏دیدیم؟!

بحیرا جواب داد: آرى، راست مى‏گویى؛ امّا شما مهمانید و من دوست دارم که شما را اکرام کنم و غذا براى شما تهیه نمایم.

همه بر سفره او جمع شدند، و تنها پیامبر اکرم به خاطر کمى سن، کنار بارها باقى ماند. عالم و زاهد مسیحى، هنگامى که به مهمانان نگریست، در میانشان مطلوب خویش را نیافت؛ گفت: اى قریشیان! نباید هیچ کس از شما از سفره من دور بماند!

جواب گفتند: همه بر سر سفره حاضرند، جز جوانى خردسال که براى محافظت بارها مانده است.

گفت: نه، باید همه بیایند.

مردى از قریشیان گفت: ما سزاوار سرزنش هستیم، زیرا پسر عبد اللّه بن عبد المطّلب را بر سر این سفره ننشانده‏ایم.

پیامبر را بر سر سفره راهب آوردند. راهب فقط به این مهمان خردسال نگاه مى‏کرد. او با دقّت فراوان حرکات و اعمال و قد و قامت و سیماى این نوجوان قریشى را از نظر مى‏گذراند. بعد از پایان غذا، آنگاه که همه برخاستند و رفتند، بحیرا گفت: اى جوان! از تو به حقّ لات و عزّى مى‏خواهم که به همه سؤال‏هاى من پاسخ بدهى!

پیامبر فرمود: با نام لات و عزّى چیزى از من مخواه. به خداى سوگند، من به هیچ چیز مانند اینها با بغض و کینه و دشمنى نمى‏نگرم!

بحیرا گفت: پس به خداى سوگند، به من خبر بده از آنچه از تو سؤال مى‏کنم.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 252

پیامبر گفت: سؤال کن از هر چه مى‏خواهى!

بحیرا سؤال‏هایى در مورد بیدارى و خواب و حالات و زندگانى آن حضرت به عمل آورد؛ جواب‏هایى که شنید همه با آنچه انتظار داشت تطبیق مى‏کرد. آنگاه به پشت شانه پیامبر نگاه کرد و در میان دو کتف او به جستجوى خالى- که بعدها مهر نبوّت نام گرفت- پرداخت، و آن را بدان شکل که انتظار داشت، در همانجا که مى‏دانست، یافت. پس از این بازبینى، روى خود را به ابو طالب کرد و گفت: این جوان با تو چه نسبتى دارد؟

ابو طالب پاسخ داد: فرزند من است.

بحیرا گفت: این فرزند تو نیست؛ او نباید پدرى داشته باشد.

ابو طالب گفت: آرى، او فرزند برادر من است.

گفت: پدرش چه شده است؟

ابو طالب پاسخ داد: پدرش در حالى که مادرش بدو حامله بوده، از دنیا رفته است.

بحیرا گفت: راست گفتى؛ این برادرزاده‏ات را به شهر خودش بازگردان، و از نقشه‏ها و کینه‏هاى یهود در مورد او بترس و برحذر باش. به خداى سوگند، اگر یهودیان او را ببینند و آنچه من دانستم و شناختم، بدانند و بشناسند، وى در معرض خطر قرار خواهد گرفت. این برادرزاده تو در آینده شأنى عظیم خواهد یافت.[47]

دومین سفر به شام‏

پیامبر به سن بیست و پنج سالگى رسیده بود. او اضافه بر اینکه نواده شیخ و رئیس محترم و بزرگ قبیله محسوب مى‏شد، خود نیز به خاطر صفات برجسته و اخلاق ممتازش، اعتبارى خاص کسب کرده و به لقب «امین» شهرت یافته بود.

در همین سال، روزى ابو طالب به وى گفت: فرزند برادرم! من مردى هستم از مال دنیا تهى‏دست؛ زمانه نیز بر ما سخت گرفته و سالهاى عسرت‏بارى بر ما گذشته و مى‏گذرد. من سرمایه‏اى براى تجارت ندارم که به کار اندازم و بدان، از عسرت نجات یابیم. حال که کاروان تجارتى قریش آماده سفر به شام است، تو خود را به خدیجه دختر خویلد معرّفى کن، تا او این بار

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 253

تو را براى تجارت همراه کاروان کند. شاید گشایشى در کار ما پدید آید.

خبر این گفتگو به خدیجه رسید. او مأمورى براى دعوت پیامبر بدین کار فرستاد و دست آخر، بیش از هر سال اموالى براى تجارت بدو سپرد. پیامبر به همراهى کاروان تجارتى قریش، با غلام مخصوص خدیجه، به سوى شام حرکت کرد.

طبق معمول، کاروان بر سر راه خود به بصرى رسید و در این شهر توقّف کرد. پیامبر و میسره با اموالشان در بازار شهر جاى گرفتند. محل فرود آمدن ایشان در جوار صومعه‏اى بود که در آن راهبى به نام نسطور منزل داشت. یک درخت سدر نیز در کنار این صومعه روییده بود که بسیار کهنسال بود. پس از آنکه بارها فرود آمد، پیامبر به زیر درخت سدر پناه برده بدان تکیه داد و نشست.

نسطور، راهب مسیحى سر از پنجره صومعه بیرون آورد و به میسره- که از قبل او را مى‏شناخت- گفت: اى میسره! این شخص که در زیر درخت جاى گزیده است، کیست؟

میسره گفت: مردى از قریش و از اهل مکّه است.

راهب گفت: در زیر این درخت، جز یک پیامبر کسى جاى نگرفته است! آنگاه سؤال کرد: آیا در چشمانش لکه سرخى وجود دارد؟

میسره پاسخ داد: آرى، و هیچ وقت نیز این لکه سرخ برطرف نمى‏شود!

راهب گفت: او آخرین پیامبر خداست. اى کاش در آن زمان که او مبعوث مى‏شود و فرمان اظهار رسالت مى‏گیرد، من بودم ....

روزهاى بعد پیامبر به بازار بصرى رفت و کالاهاى خویش را در معرض فروش گذاشت. سپس به خریدن امتعه لازم پرداخت. البته در این خریدوفروش، با مردى اختلاف پیدا کرد. آن مرد گفت: تو به لات و عزّى سوگند یاد کن!

پیامبر جواب داد: من هرگز به این دو سوگند یاد نکرده‏ام و هرگاه از کنار اینها عبور مى‏کنم، از آنها روى مى‏گردانم!

آن مرد جواب داد: حرف، حرف توست، و من در این اختلاف نظر، سخن تو را قبول دارم.

وقت دیگرى این مرد با میسره خلوت کرد و به او گفت: میسره! به خداى سوگند، این مرد پیامبر است. سوگند بدان کس که جان من به دست قدرت اوست، این همان است که احبار و دانشمندان ما، او را در کتاب‏هاى خویش با توصیفات و نشانه‏هاى کامل و روشن یاد کرده‏اند.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 254

این گونه سخنان در ذهن و جان میسره نقش مى‏بست و در خاطره‏اش تأثیر مى‏گذاشت. او که در طول مسیر مجذوب شخصیت پیامبر شده بود، با شنیدن این سخنان علاقه‏اش بیشتر مى‏شد ....[48]

داناى ایران‏

عبد اللّه بن عباس مى‏گوید: سلمان فارسى داستان اسلام آوردن خویش را چنین بازگو نمود:

من مردى ایرانى‏نژاد و از اهل اصفهان بودم. زادگاهم قریه‏اى به نام «جى» بود و پدرم دهقان (مالک و رئیس) آن محسوب مى‏شد. پدرم بسیار مرا دوست مى‏داشت، تا آنجا که چون دختران، مرا در خانه نگاه مى‏داشت و اجازه بیرون رفتن نمى‏داد. من در مذهب خویش (زرتشتى) آن قدر کوشا بودم که به خدمت آتش منصوب شدم.

یک روز که به دستور پدر از خانه خارج شده به سوى مزرعه‏اش مى‏رفتم، به کنیسه‏اى از نصارى برخورد کردم. صداى مسیحیان را شنیدم که به نماز مشغول بودند. به کنیسه وارد شدم. نماز مسیحیان، مرا که براى بار اوّل آن را مى‏دیدم، سخت مجذوب کرد. آن قدر در آنجا ماندم که شب فرا رسید، و مأموریت خویش را به کلّى فراموش کردم. پدرم پس از اطّلاع از حوادث آن روز و توجّه و علاقه من به مسیحیت، سخت ناراحت شد و مرا در خانه محبوس کرد.

امّا من پنهان از چشم او، با مسیحیان ارتباط برقرار کردم و از آنها خواهش کردم اگر کاروانى که به بلاد مسیحى سفر مى‏کند، به ناحیه ما آمد، مرا آگاه کنند. بدین وسیله از حبس گریختم و با آن کاروان به شام سفر کردم. در آنجا با دانشمندى از دانشمندان مسیحى همنشین شده او را به عنوان مربّى و استاد خود انتخاب کردم. امّا این مرد ریاکار بود و به پاره‏اى از گناهان دست مى‏یازید.

پس از مرگ او، اسقف دیگرى در کنیسه جانشین او شد که آیتى از زهد و عبادت بود. من بدو دل بستم و سالیانى چند به عنوان شاگرد با او همراه ماندم. او در هنگام مرگ، مرا به عالمى در موصل‏[49] راهنمایى کرد. چند سال نیز به شاگردى این عالم، که چون دوستش بسیار پرهیزکار بود، به سر آوردم. هنگامى که زمان وفات او در رسید، از وى خواهان استاد دیگرى شدم. این پیر، یادآور مردى دانشمند و پاکدامن در نصیبین‏[50] شد.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 255

بعد از وفات او، به نصیبین سفر کردم و به دیدار استاد و عالمى که در این شهر بود، نائل گشتم، و تا دم مرگش از محضرش بهره گرفتم.

پس از وى، طبق سفارشى که در لحظات آخر کرده بود، به عموریه‏[51] رفتم، و در آنجا نمونه دیگرى از آن پارسایان دانشمند مشاهده نمودم. مدّت‏ها نیز در خدمت این استاد بودم.

آنگاه که وى نیز آماده رخت بستن از این جهان بود، به من گفت:

به خداى سوگند، دیگر امروز کسى را که بدانچه ما ایمان داریم، معتقد باشد و به راه و روش ما راه پوید، نمى‏شناسم، تا تو را به نزد وى راهنمایى کنم. امّا زمان ظهور پیامبرى نزدیک شده که در سرزمین عرب، به دین ابراهیم مبعوث مى‏گردد. محل هجرت او سرزمینى است که در آن نخل مى‏روید، و در میان زمین‏هایى مملو از سنگ‏هاى آتشفشانى، از دو طرف محصور مى‏باشد.[52] او هدیه مى‏پذیرد، امّا از صدقه دورى مى‏نماید، و در میان دو کتف او خاتم نبوّت (خالى بزرگ و سیاه رنگ که بر آن موى رسته است) وجود دارد. اگر مى‏توانى به آن سرزمین برو ....[53]

ابن هیّبان شامى‏

چند سالى بیش به ظهور اسلام باقى نمانده بود که مردى از یهودیان شام، به نام «ابن هیّبان» به مدینه سفر کرد. آنها که او را دیده بودند، از فضائل وى تعریف‏ها مى‏کردند؛ مى‏گفتند: ما هرگاه گرفتار خشکسالى بودیم و نیازمند باران، به دامان او چنگ مى‏زدیم و از او مى‏خواستیم که براى نزول باران دست به دعا بردارد. معمولا در این گونه مواقع ابن هیّبان مى‏گفت: نه، من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه شما قبل از دعا مقدارى صدقه بپردازید.

ما مى‏پرسیدیم: چه بدهیم؟

جواب مى‏داد: براى هر نفر مقدارى گندم یا جو.

دستور او را اجرا مى‏کردیم. آنگاه همراه ما به صحرا مى‏آمد و دست به دعا برمى‏داشتیم؛ هنوز به خانه بازنگشته بودیم که ابرها در آسمان پدیدار مى‏شدند و بر سرمان مى‏باریدند. بارها این حادثه تکرار شد. بدین جهت ابن هیّبان در میان یهودیان مدینه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 256

روزى خبردار شدیم که ابن هیّبان آخرین ساعات عمر خویش را مى‏گذراند. یهودیان به گرد او جمع شدند و او در جمع آنها چنین گفت: اى یهودیان! فکر مى‏کنید چه چیز مرا از سرزمین آباد و پر از نعمت شام به این کشور فقیر آورده است؟

همه گفتند: خودت بهتر مى‏دانى.

گفت: من از شام به اینجا آمدم تا منتظر ظهور پیامبرى که بعثتش نزدیک شده است، باشم؛ چرا که این شهر محل هجرت اوست. امید مى‏بردم که او را بیابم و از وى پیروى کنم، ولى متأسّفانه این امید با مرگ من نابود مى‏شود. امّا اگر شما نام و خبرى از او شنیدید، نگذارید کسى از شما نسبت به گرویدن به وى پیشى گیرد ....

ابن هیّبان وصایاى خود را به پایان رسانید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در صبحگاهى که بنى قریظه مغلوب شدند، سه یهودى به نام ثعلبه و اسید و اسد- که در اوان جوانى بودند و هنوز عادات و رسوم در ایشان رسوخ پیدا نکرده بود- سخنان و وصایاى ابن هیّبان را به یاد آورده به اقوام و خویشاوندان خویش گفتند: و اللّه، این مرد همان پیامبرى است که ابن هیّبان براى ما توصیف کرده بود. از خداى بترسید و از او پیروى کنید.

یهودیان جواب دادند: نه، این او نیست.

این سه جوان بار دیگر تأکید کردند: بلى، و اللّه این مرد حتما هموست. آنگاه از قلعه و دژ خویش پایین آمده به لشکر اسلام ملحق شدند و آیین اسلام را پذیرا گشتند.[54]

دانشمندان فداکار

مخیریق عالمى از علماى یهود بود. او در مدینه مى‏زیست و ثروتى فراوان داشت.

مورّخان مى‏گویند: او پیامبر اسلام را مى‏شناخت و صفات و مشخّصات وى را در میراث‏هاى علمى باقیمانده از گذشتگان دیده بود و به خاطر داشت.

هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه هجرت کرد، قبل از ورود به مدینه در شهر قبا فرود آمد.

در این سرزمین عبد اللّه بن سلام و مخیریق (دو عالم بزرگ یهودى) به دیدار آن حضرت آمده اسلام آوردند.[55]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 257

جنگ احد پیش آمد. این نبرد روز شنبه اتّفاق افتاد که روز تعطیل مذهبى یهودیان بود. در این روز مخیریق در میان قوم خود فریاد برداشت: اى یهودیان! به خداى سوگند، شما به طور قطع مى‏دانید که یارى محمّد بر شما لازم و واجب است!

یهودیان جواب گفتند: آخر امروز شنبه است؛ کار کردن و فعّالیت در روز شنبه حرام مى‏باشد.

مخیریق گفت: شنبه براى شما دیگر تعطیل نیست؛ این رسم نیز چون دیگر رسوم و آداب یهود، با آمدن اسلام نسخ شده است.

آنگاه شمشیر خویش را به دست گرفته از خانه و کاشانه‏اش بیرون آمد و در احد به محضر پیامبر اکرم شرفیاب شد. او وصیت کرد که اگر در آن جنگ کشته شد، مسئولیت اموالش با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باشد و در هر چه او اصلاح مى‏داند خرج شود. مخیریق در آن روز به شهادت رسید.[56]

عالم متعصّب یهودى‏

زبیر بن باطا، اعلم علماى یهود بود. او قبل از ظهور پیامبر، اسم آن حضرت و صفات وى و سرزمین ظهورش را بیان مى‏کرد. زبیر مى‏گفت: من در خانه پدرى کتابى مى‏دیدم که پدرم آن را از دسترس من دور مى‏کرد و آن را مهر مى‏نمود تا امکان استفاده من از آن نباشد. امّا بعد از مرگ وى این کتاب به دست من رسید و توانستم بر اساس آن پیشگویى کنم.

زمان گذشت و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ظهور کرد. آنگاه که خبر این بعثت به گوش زبیر بن باطا رسید، در اوّلین فرصت کتاب مذکور را از بین برد، و بعد از آن دیگر آنچه در مورد پیامبر مى‏دانست پنهان داشت و کتمان نمود. در مقابل سؤال دیگران هم مى‏گفت: این مرد آن پیامبر موعود نیست!![57]

یهود بنى قریظه‏

در تواریخ معتبر و کهن مى‏خوانیم: یهودیان مدینه، به ویژه بنى قریظه با نام پیامبر اسلام آشنا بودند و آن را در کتاب‏هاى دینى خویش دیده بودند. آنها به عنوان آینده‏اى روشن، ظهور این پیامبر را به کودکان خویش بشارت مى‏دادند و یادآور مى‏شدند که محلّ هجرت این پیامبر شهر مدینه، مسکن ماست. امّا آنگاه که پیامبر مبعوث شد و به این شهر هجرت فرمود، گرفتار حسد و

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 258

تعصّب نژادى شده اظهار داشتند که این شخص آن پیامبر مورد بحث نیست.[58]

نتیجه‏

با توجّه به این مدارک- که تنها اندکى است از آنچه براى ما به یادگار مانده و در کتب معتبر مکتب خلافت نقل شده- با صدق این آیه شریفه قرآن کریم بیشتر آشنا مى‏شویم:

یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏

«اهل کتاب، پیامبر را همانند فرزندان خود مى‏شناسند.»

آنچه در این بحث نسبتا طولانى مى‏خواستیم اثبات کنیم، این بود که بر خلاف روایات نزول اوّلین وحى- که نشانه‏هاى تردید و ناآشنایى آن حضرت را با پیامبرى خویش اعلام مى‏کرد- شخص پیامبر و اطرافیان او و افراد فراوانى از یهود و نصاراى جزیرة العرب، با مسأله پیامبرى وى آشنا بوده و آن حضرت را با صفات و خصوصیات، بلکه بالاتر به اسم و رسم و شخص مى‏شناخته‏اند.

اگر ما از عالم غیب و مددهاى آن درگذریم و پیامبر را قبل از بعثت یک انسان معمولى بدانیم، در تاریخ زندگانى ایشان مى‏بینیم که اوّلین بار، او و بزرگ خاندانش، ابو طالب در سفر شام کاملا با مسأله پیامبرى آن حضرت و نشانه‏هاى آن آشنا شده‏اند. تا آنجا که احتیاطات خاصى از آن به بعد در زندگى ایشان به عمل آمده است تا این ذخیره آینده جهان، گرفتار خطرى نشود.

در سفر دوم به شام نیز همین حوادث به گونه‏اى دیگر تکرار شده و افراد دیگرى از اطرافیان آن حضرت، با این مسأله برخورد کرده و از آن آگاهى یافته‏اند.

در نتیجه روایاتى که از غافلگیر شدن و تردید پیامبر در نخستین وحى سخن مى‏گوید، کذب محض است. به ویژه که هیچ کدام از این روایات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متّصل نبوده‏اند.

بنابراین این گونه روایات، به علّت اشکالات و خللى که در سند و متن دارند، از اعتبار ساقط هستند.

لذا با توجّه به شکستى که مى‏توانند در شخصیت و پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایجاد کنند، به خوبى مى‏توانیم حدس بزنیم که چگونه این روایات در همان طرح عمومى معاویه، براى نابودى پیامبر اسلام، به وجود آمده‏اند و چگونه به این وظیفه شوم تا به امروز عمل کرده‏اند.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 259

اسلام‏شناسان غربى، و روایات نزول اوّلین وحى‏

جالب توجّه این است که خاورشناسان و اسلام‏شناسان غربى- که با نهایت صداقت و جدّیت، در شکستن اعتبار اسلام و پیامبر آن مى‏کوشند- از این دسته روایات چشم‏پوشى نکرده و از آن به بهترین وجه بهره گرفته‏اند. آنچه در نوشته‏هاى غربیان اضافه مى‏شود، تحلیل علمى و روان‏شناسانه حادثه است که صحّت آن را در چشم ناآشنا قوّت بیشترى مى‏بخشد.

ما در ابتدا به نوشته پروفسور «مونتگمرى وات»[59]، اسلام‏شناس انگلیسى، در کتاب «محمّد، پیامبر و سیاستمدار» استناد مى‏کنیم. او مى‏نویسد:

«براى فردى که در قرن هفتم، در شهر دور افتاده‏اى مانند مکّه زندگى مى‏کرد، پیدا شدن این ایمان که از جانب خدا به پیامبرى مبعوث شده است شگفت‏انگیز است. پس جاى تعجّب نیست اگر مى‏شنویم که محمّد را ترس و شبهه فرا گرفت ... ترس دیگر او، ترس از جنون بود؛ زیرا در آن زمان عرب معتقد بود که این گونه اشخاص در تصرّف ارواح یا جن هستند. عدّه‏اى از مردم مکّه الهام‏هاى محمّد را این گونه تعبیر مى‏کردند. خود او نیز گاهى دچار این تردید مى‏شد که آیا حق با مردم است یا خیر ... مى‏گویند که در روزهاى نخست دریافت وحى، زن او، خدیجه و پسر عموى زنش، ورقه، او را تشویق کردند به اینکه قبول کند به پیامبرى برگزیده شده است .... با این همه، شهادت یک مسیحى به اینکه طرز نزول وحى براى محمّد، شباهت کامل به طرز نزول وحى براى موسى دارد، محمّد را در عقیده خود تقویت کرده است.»[60]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 260

پروفسور مونتگمرى وات، استاد اسلام‏شناس دانشگاه ادینبورگ، در کتاب دیگر خود، همین بحث را با نقل روایات مختلف نزول اوّلین وحى مطرح مى‏کند و بدون هیچ‏گونه اظهار تردیدى در صحّتشان، آنها را مورد بررسى مفصّل و طولانى قرار مى‏دهد، و آنگاه همین نتایج را که در بالا به طور خلاصه دیدیم، به دست مى‏آورد.[61]

البته استفاده از چنین روایاتى، منحصر به خاورشناس انگلیسى، وات، نیست. دیگران نیز در گذشته و حال بر این راه رفته‏اند. چنان که در گذشته مشاهده شد، اینان به طور معمول در جستجوى نقاط ضعف در اسلام و پیامبر و سایر مقدّسات اسلام هستند؛ که متأسّفانه آرزوى خویش را در پاره‏اى از روایات مکتب خلفا مى‏یابند، و البته بدون هیچ تردیدى به این گونه کتب- که در رأس آنها تاریخ طبرى، سیره ابن هشام و صحیح بخارى است- استناد مى‏کنند.

اوّلین نوشته غربى که در این باره طبق روایات جعلى ذکر شده سخن گفته است، تاریخى مى‏باشد که تئوفانس‏[62] بیزانسى، مورّخ بسیار قدیم غربى نوشته است.[63] خلاصه نظریه تئوفانس، در کتاب بزرگ و مشهور معتبر اسلام‏شناسى غرب، «دائرة المعارف اسلام» آمده است.[64] و نسنک‏[65] نویسنده مقاله «بحیرا» در این کتاب، بعد از اینکه نمونه‏هاى تاریخى آگاهى اهل کتاب از پیامبرى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را بدون هیچ دلیلى افسانه مى‏شمارد، خلاصه سخنان تئوفانس را مى‏آورد، و با اینکه این سخنان حتّى با روایات جعلى نیز تطبیق نمى‏کنند، از هر گونه نقد و تحقیق پیرامون آن خوددارى مى‏نماید.

از کتاب‏هاى اروپایى که با تکیه به روایات جعلى نخستین وحى، در این مورد سخن گفته‏اند، مى‏توان کتاب «اسلام و عرب» نوشته پروفسور روم لاندو، خاورشناس انگلیسى، و کتاب «تاریخ ملل و دول اسلامى» نوشته پروفسور کارل بروکلمان، استاد زبان‏هاى سامى در دانشگاه برسلاو و استاد علوم شرقى دانشگاه هاله را نام برد.[66]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 261

مقایسه روایات مکتب خلفا با روایات موجود در مکتب اهل بیت علیهم السّلام‏

یک حادثه تاریخى جز به وسیله کسى که شاهد آن بوده است، قابل نقل نیست. این اصل یک قانون قطعى در علم تاریخ مى‏باشد. چنان که در گذشته دیدیم، بر اساس این اصل قطعى، ما تمام روایات مربوط به نزول اوّلین وحى را ضعیف و بى‏ارزش دانستیم. اینک با توجّه و استناد به گفته تنها کسى که شاهد حادثه بوده و ابعادى چند از آن را از شخص پیامبر شنیده است، به بررسى آن مى‏پردازیم.

امیر المؤمنین، على علیه السّلام- که وارث تمام حقایق اسلام است و همچنین از اوّلین ساعات تولّد اسلام شاهد آن مى‏باشد- نخستین وحى را چنین توصیف مى‏کند:

«... و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه علیه و آله من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر امّه یرفع لى فى کلّ یوم من أخلاقه علما و یأمرنى بالاقتداء به و لقد کان یجاور فى کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الإسلام غیر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و خدیجه و أنا ثالثهما، أرى نور الوحى و الرّسالة و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحى علیه صلّى اللّه علیه و آله فقلت: یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟ فقال: هذا الشّیطان أیس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلّا أنّک لست‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 262

بنبىّ و لکنّک وزیر و إنّک لعلى خیر.»[67]

«... و همانا خداوند بزرگ‏ترین فرشته از فرشتگان خویش را از اوّلین لحظه که پیامبر از شیر گرفته شد، با آن حضرت قرین و همراه ساخت، تا او را در تمام حالات و لحظات به راه‏هاى بزرگوارى سلوک داده راهبرى نماید، و بهترین اخلاق‏ها را به وى آموزش دهد، و من همسان بچه شتر که از مادر خویش متابعت مى‏کند، از او پیروى مى‏کردم، و او هر روز نمونه تازه‏اى از بزرگوارى‏هاى اخلاقى را براى من متجلّى مى‏ساخت، و مرا به پیروى از آن، امر مى‏فرمود. او در هر سال مدّتى در کوه حرا براى عبادت، عزلت و مجاورت اختیار مى‏کرد، من او را مى‏دیدم و دیگران از دیدارش محروم بودند. در آن روزگاران تنها یک خانه به اسلام، آباد بود که پیامبر و خدیجه و من که سومى آنها بودم در آن مى‏زیستند. من نور و پرتو وحى را در سیماى آن حضرت مى‏دیدم، و بوى خوش نبوّت را از وى استشمام مى‏کردم. بى‏هیچ تردید صداى ناله شیطان را در هنگام نزول اوّلین وحى بر آن حضرت شنیدم. عرضه داشتم یا رسول اللّه! این ناله چیست؟ فرمود:

این شیطان است که از پرستیده شدن مأیوس و ناامید شده، و این چنین به ناله درآمده است. (سپس اضافه فرمود:) تو مى‏شنوى آنچه من مى‏شنوم، و مى‏بینى آنچه من مى‏بینم، الّا اینکه تو مقام نبوّت ندارى، و فقط وزیر و کمک‏کار من هستى، و از راه خیر جدا نمى‏شوى.»

ما براى نشان دادن نمونه دیگرى از بینش مکتب امامت در مورد مسأله پیامبرى و وحى، به روایتى از امام هادى علیه السّلام استناد مى‏کنیم:

«هنگامى که پیامبر خدا تجارت شام را ترک گفت، آنچه از این راه به دست آورده بود، در راه خدا انفاق فرمود. از آن پس هر روز صبحگاه از کوه حرا بالا مى‏رفت و از قلّه بلند آن کوه، به آثار رحمت الهى و قدرت‏نمایى حکمت‏آمیز و بدیع او در پهنه طبیعت، چشم مى‏دوخت. به اکناف آسمان و گوشه و کنار زمین مى‏نگریست؛ به فکر فرو مى‏رفت و به عبادت مى‏پرداخت.

این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل رسید. خداوند دل او را برترین و خاضع‏ترین و خاشع‏ترین و مطیع‏ترین دل‏ها در برابر خویش یافت. بنابراین اجازت فرمود تا درهاى آسمان و ملکوت و معنا بر روى او گشوده شود و پیامبر به حقایق موجود در آسمان‏ها دیده گشاید. به فرشتگان نیز اجازت فرمود تا بر او نزول یابند. به رحمت خویش نیز

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 263

فرمان داد تا از ساق عرش بر سر او فرود آید، و جبرئیل را نیز بر او نازل ساخت تا بازوى او را گرفته به حرکت درآورد.

جبرئیل گفت: اى محمّد! بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟

عرض کرد: بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد ....

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ‏

آنگاه آنچه خداوند وحى فرستاده بود، بر او برخواند و به آسمان بازگشت.

پیامبر از کوه فرود آمد، در حالى که به خاطر عظمت و جلال خداوندى که بر او ظهور یافته بود، چون فردى مریض به تب و لرز دچار شده بود.

آنچه بر او سخت بود و از آن مى‏ترسید، تکذیب قریشیان بود، و اینکه نکند او را مجنون بخوانند، و یا با شیطان مربوطش بدانند. در صورتى که او از ابتداى زندگانى، عاقل‏ترین مخلوقات خدا بود و گرامى‏ترین آنها نزد وى، و از همه کس بیشتر با شیطان دشمن بود. بنابراین خداوند براى تشجیع او در برابر دشمنى‏ها و مخالفت‏هاى فراوان که در انتظارش بود، همه اشیاى اطراف او- سنگ‏ها و صخره‏ها- را به همراهى با وى به صدا درآورد. پیامبر به هر چیز که مى‏رسید، این ندا را مى‏شنید:

«السّلام علیک یا محمّد، السّلام علیک یا ولىّ اللّه، السّلام علیک یا رسول اللّه»»[68]

خلاصه سخن‏

در روایات مکتب خلفا پیرامون نخستین وحى، چنین خواندیم:

«جبرئیل سه بار پیامبر را فشرد که او احساس مرگ کرد. سپس بدو گفت: بخوان ...

پیامبر پس از پایان اوّلین وحى، از اینکه حوادث به دست جنّیان انجام گرفته باشد، سخت بیمناک و هراسان شد. او احتمال مى‏داد که دیوانه یا کاهن شده باشد؛ بدین جهت تصمیم گرفت خود را از بلندى‏هاى کوه به زیر افکند تا کشته شده از این رنج آسوده گردد.

ولى جبرئیل او را مشغول داشت و نگذاشت قصد خویش را عملى کند. پیامبر با حالتى متفاوت به خانه بازگشت، و بیم خود را از دیوانگى و جن‏زدگى براى همسرش، خدیجه بازگو کرد. خدیجه‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 264

با صبرى درخور ستایش، تمام سخنان همسر بزرگوارش را که اینک ناراحت و هراسان بود، شنید.

او خود را نباخت و شوهرش را دلدارى داد، و او را مطمئن ساخت که خداوند او را تنها نخواهد گذاشت.

آنگاه براى کسب آگاهى و اطمینان بیشتر به ورقه، دانشمند نصرانى مراجعه نمود. ورقه پس از شنیدن اخبارى که خدیجه برایش آورده بود، به او در مورد پیامبرى شوهرش اطمینان بخشید.

همچنین در ملاقات با پیامبر، با سخنان آرامش‏بخش خود، او را از هراس و حیرت باقیمانده بیرون آورد، و آنچه را پیامبر نمى‏دانست به او آموخت!»

در ارزیابى روایات مزبور دیدیم که تمامى آنها از کسانى نقل شده است که در زمان حادثه، یعنى سال سیزدهم قبل از هجرت به دنیا نیامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عینى گزارش دهند.

سپس آنها را با معتبرترین متن اسلام، یعنى قرآن کریم مقایسه کردیم. در آیات کریمه قرآن به این سخنان برخورد کردیم:

«از پیامبران عهد و میثاق گرفته شد تا به صاحبان رسالت بعد از خودشان، به ویژه پیامبر خاتم ایمان آورند و بعثت او را به امّت خویش مژده دهند، و از آنها بخواهند که در صورت همزمان شدن با وى، بدو ایمان آورند و یارى‏اش کنند.»

«عیسى بن مریم به امّت خود بشارت مى‏دهد که بعد از من پیامبرى خواهد آمد که به احمد (فارقلیط) موسوم مى‏باشد.»

«آنگاه که قرآن از نزد خداوند آمد، و تصدیق‏کننده کتاب ایشان (تورات) بود، به آن کفر ورزیدند؛ در حالى که پیش از آن در جنگ‏ها به نام این پیامبر به خدا توسّل مى‏جستند تا به پیروزى و کامیابى برسند.»

«آنان که پیروى مى‏کنند از پیامبر امّى و درس‏ناخوانده که نام و وضعش را در تورات و انجیل یافته‏اند ....»

و سرانجام قرآن کریم سخن را به آنجا مى‏رساند که:

یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏

«دانشمندان اهل کتاب، این پیامبر را همچون فرزندان خود مى‏شناسند.»

این مسأله بسیار روشن است که با همه هماوردطلبى‏ها و مبارزه‏جویى‏هاى قرآن، اگر اینگونه‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 265

سخنان پشتوانه محکمى از صحّت و صداقت نداشت، بر دانشمندان اهل کتاب آسان بود که تورات و انجیل را در معرض بررسى مردمان بگذارند، تا خلاف این گفتارها ثابت شود، و در نتیجه اسلام بى‏هیچ زحمت نابود گردد و نیاز به چهارده قرن جنگ و مبارزه براى ریشه‏کن کردن آن نباشد.

ولى بشارت‏هاى مزبور در کتاب‏هاى عهدین به قدرى زیاد بوده که حتّى با همه حذف‏ها و تحریف‏ها که در این کتاب‏ها انجام گرفته، باز امروز در نسخه‏هایى از تورات مى‏خوانیم:

«خداوند از سینا برآمد، و از ساعیر نمودار شد، و از کوه فاران نورافشان گردید، و با ده هزار مقرّبان ورود نمود، و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید.»

این آیه باقیمانده از تورات‏هاى چاپ قدیم، اشارتى است به بعثت حضرت کلیم از سینا، حضرت مسیح از ساعیر و پیامبر خاتم از غار حرا در کوه‏هاى فاران، با شریعتى که در آن قانون جنگ و جهاد با مفسدان و کافران وجود دارد. مسأله همراهى ده هزار نفر هم تنها در زندگى پیامبر خاتم به وقوع پیوست و مربوط به فتح مکّه در سال هشتم هجرى مى‏باشد.

و نیز در نسخه‏اى از انجیل یوحنّا مى‏خوانیم که حضرت عیسى علیه السّلام در آخرین دوران حضورش میان مردم، آمدن فارقلیط (احمد) را به حواریّان بشارت داده بود.

در نتیجه مجموعه این بشارت‏ها بوده است که دانشمندان اهل کتاب در انتظار ظهور و بعثت پیامبر خاتم بودند، و کسانى از ایشان به امید دیدارش به مدینه و حوالى آن هجرت نمودند که نام و نشان و شرح حالشان در تواریخ وجود دارد.

از آن جمله:

«بحیراى راهب بر سر راه تجارتى قریش به شام منزل داشت و آنگاه که پیامبر در دوازده سالگى در کنار دیر او فرود آمد، آن حضرت را بر اساس نشانه‏ها و علامت‏ها شناخت و به فیض دیدارش نائل گردید.»

«شخص دیگر راهبى است که تاریخ از او به نام نسطورا یاد کرده است. او در سفر دوم پیامبر به شام که با میسره، غلام خدیجه همراه بود، با آن حضرت ملاقات کرد و درباره پیامبرى وى سخن گفت.»

«عالم بزرگ یهودى، ابن هیّبان براى درک محضر پیامبر از شام به مدینه هجرت کرده بود، ولى قبل از ظهور و بعثت آن حضرت وفات یافت.»

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 266

«مخیریق عالم دیگر یهودیان است که در ابتداى هجرت پیامبر، در قبا به خدمت ایشان رسید و پذیراى اسلام شد، و بعدها در جنگ احد به شهادت رسید.»

«و بالاخره سلمان فارسى است که به دنبال آرزوى درک محضر پیامبر، به مدینه آمد. او به دیدار آن حضرت کامیاب شد و سرانجام اسلام را پذیرفت.»

یهودیان با آشنایى به اخبار ظهور آن حضرت، بعثت قریب الوقوع ایشان را به فرزندانشان مژده مى‏دادند و مى‏گفتند: او در سرزمین ما مبعوث مى‏شود و به شهر ما، مدینه هجرت خواهد کرد.

اهل کتاب در آن عصر، چنان در انتظار او مى‏زیستند و نشانه‏هاى ظهور او را براى فرزندان خود بازگو مى‏کردند که اکنون شیعه در انتظار ظهور امام زمان- عجّل اللّه فرجه- مى‏باشد، و علامت‏هاى ظهور او را مورد بحث و گفتگو قرار مى‏دهد.

با آن همه داستان‏ها و حوادث تاریخى که پاره‏اى از آنها گذشت، و برخوردهایى که در آن عصر میان دانشمندان اهل کتاب با پیامبر و نزدیکان او، همچون عمویش (ابو طالب)، همسفرش (میسره غلام خدیجه)، همسرش (خدیجه) و دیگران جریان داشته، چگونه امکان دارد شخص پیامبر از این حوادث هیچ خبرى نداشته باشد؟

آیا آن حوادث خارق العاده را دیگران درک مى‏کردند، امّا شخص پیامبر- که در متن وقایع قرار داشت- نه آن حوادث را مى‏دید و درک مى‏کرد، و نه به وضع شخصیت غیر عادى و برجسته خویش پى مى‏برد؟!

با این همه حوادثى که به خصوص از متون معتبر مکتب خلفا نقل کردیم، چگونه دانشمندان این مکتب، آن اخبار دروغین و توهین‏آمیز را درباره نخستین وحى و اوّلین خشت بناى اسلام باور کرده‏اند؟!

چگونه نوشتند که پیامبر جبرئیل را که نخستین سوره قرآن را بر او نازل کرده بود، جن یا شیطان پنداشت و خویش را جن‏زده یا کاهن؟!

واقعا چه دست‏هاى مرموزى این اخبار جعلى را ساخته، و به چه قصدى در کتاب‏ها و متون درجه اوّل اسلامى مکتب خلفا وارد کرده است؟[69]

 

نقش ائمه در احیای دین ؛ ج‏1 ؛ ص266

لام‏شناسان یهودى و مسیحى که در مورد اسلام تحقیق کرده‏اند، از آنجا که مى‏خواستند در زیر پوشش علم و دانش و تحقیق، اسلام را مورد حمله قرار دهند، به همین روایات جعلى نزول‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 267

وحى روى آورده آنها را با یک سرى تجزیه و تحلیل‏هاى روان‏شناسانه و جامعه‏شناسانه، در کتاب‏هاى خود عرضه کرده‏اند. بدین وسیله به شناخت اسلام صحیح در سطح فرهنگ شرق و غرب لطمه‏اى بزرگ وارد آورده‏اند.

استاد مونتگمرى وات، اسلام‏شناس انگلیسى در کتاب‏هاى «محمّد، پیامبر و سیاستمدار» و «محمّد در مکّه»، و استاد روم لاندو، اسلام‏شناس دیگر انگلیسى در کتاب «اسلام و عرب»، و استاد کارل بروکلمان، سامى‏شناس و خاورشناس مشهور آلمانى در کتاب «ملل و دول اسلامى»، و شاگردان شرقى ایشان، به این دسته از روایات استناد کرده‏اند، و از آنها به صورت مسلّمات اسلام و روایات بلامعارض در شناساندن اسلام، بهره گرفته‏اند.

ولى حقیقت واقعه، آن است که امامان اهل بیت علیهم السّلام به شاگردان مکتب خود آموخته‏اند.

بنابراین شایسته است میان اینگونه اخبار، و روایات مورد بحث در گذشته، مقایسه‏اى به عمل آوریم.

هیچ یک از روایات مکتب خلفا در مورد نخستین وحى، از شاهد عینى نقل نشده بود، بلکه اصولا راویان هیچ کدام از روایات در عصر واقعه حیات نداشته‏اند. تنها شاهد عینى این واقعه امام امیر المؤمنین علیه السّلام است. او حادثه را در یکى از خطبه‏هایش چنین نقل مى‏کند:

«خداوند بزرگ‏ترین فرشته خود را از خردسالى همدم و همراه پیامبر ساخت. این فرشته در تمام لحظات شبانه‏روز با آن حضرت همراه بود، و او را به راه‏هاى بزرگوارى و اخلاق شایسته و پسندیده راهبرى مى‏کرد. پیامبر هر سال مدّتى در غار حرا مى‏ماند، و من نیز با او همراه بودم. آنگاه که بر او نخستین وحى فرود آمد، ناله‏اى شنیدم. از آن حضرت سؤال کردم که این ناله چیست؟

پیامبر فرمود: این ناله شیطان است که از فرمانبردارى شدن ناامید گشته است.»

در روایت دیگر از امام هادى علیه السّلام حادثه چنین توصیف مى‏شود:

«خداوند در چهل سالگى، درهاى آسمان و ملکوت را بر روى پیامبر گشود تا حقایق آسمان‏ها را مشاهده فرماید. فرشتگان را اجازه داد تا بر او نازل شوند و جبرئیل را به نزدش فرستاد. جبرئیل بازوى او را حرکت داد و گفت: بخوان. فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ... و وحى خداوند را بر او خواند و به آسمان بازگشت.

پیامبر از کوه فرود آمد، در حالى که به خاطر ظهور جلال و عظمت خداوندى، مانند مریضى به‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 268

تب و لرز دچار شده بود. او از این مى‏ترسید که قریشیان، وى را به جنون نسبت دهند. خداوند او را تسلّى داد. همه چیزهاى پیرامونش با او سخن گفتند و به پیامبرى بر وى سلام کردند. از همه چیز این ندا شنیده مى‏شد: السّلام علیک یا رسول اللّه ...»

چه شده است که اسلام‏شناسان یهودى و مسیحى اروپایى، و شاگردان شرقى ایشان، داستان نزول وحى را از خاندان پیامبر نگرفتند، در حالى که مى‏دانیم «أهل البیت أدرى بما فیه»: «اهل یک خانه با حوادث درون آن آشناترند.» چرا آنها فقط به اخبار شکننده و توهین‏آمیز مکتب خلفا اکتفا کردند؟!

چه شده است که شناخت اسلام، تنها بر متون و مدارک مکتب خلفا مبتنى شده، و به کلّى نظریات و روایات امامان اهل بیت، به دست فراموشى سپرده شده است و در اسلام‏شناسى غربى مورد توجّه قرار نمى‏گیرد؟

آیا اینها نشان نمى‏دهد که اصولا اسلام‏شناسى اروپایى، بر اساسى جز دشمنى و اعمال غرض بنا نشده است؟![70]

 

 



[1] ( 1)-« جراء»، کوهى است در شمال مکّه که سه میل تا آن فاصله دارد، و در قلّه‏اش غارى مى‏باشد که اوّلین بار وحى در آن بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است. بدین سبب آن را« جبل النور» نام داده‏اند.

( رجوع شود به معجم البلدان)

[2] ( 1)- طبرى 2/ 298- 299؛ صحیح( بخارى) 1/ 7، باب بدء الوحى؛ الطبقات 1/ 194- 195.

[3] ( 2)- عرض لى: اصابتى مس من الجن. رجوع کنید به: النهایة( ابن اثیر) 3/ 83.

[4] ( 3)- طبرى 2/ 299 و 300.

[5] ( 1)- طبرى 2/ 206- 208، چ اوّل مصر؛ و 2/ 300- 302، چ دار المعارف؛ ابن هشام، 1/ 236- 239، چ مصر، 1375؛ الاکتفاء 1/ 263- 266، چ مصر.

[6] ( 1)- الطبقات الکبرى 2/ 194- 195، چ بیروت 1376.

[7] ( 2)- الطبقات الکبرى 2/ 195.

در روایت 4 و 6، موضوع ملاقات با ورقه و مسأله دلدارى و اطمینان بخشیدن او به پیامبر نیز نقل مى‏گردد.

[8] ( 3)- همان.

[9] ( 1)- اسد الغابه 7/ 189، چ جدید مصر، کتاب الشعب.

[10] ( 2)- تقریب التهذیب 1/ 422، چ مدینه، المکتبة العلمیه.

[11] ( 1)- همان 1/ 544.

[12] ( 2)- اسد الغابه 3/ 291.

[13] ( 3)- میزان الاعتدال 3/ 94.

[14] ( 4)- تقریب التهذیب 2/ 19.

[15] ( 1)- آل عمران: 81.

[16] ( 2)- الخصال( صدوق)/ 604، چ نجف؛ الاختصاص( مفید)/ 264؛ بحار الانوار 11/ 30 و 32 و 33.

[17] ( 1)- تفسیر طبرى 3/ 236؛ تفسیر ابن کثیر 1/ 378؛ تفسیر الدّر المنثور؛ تفسیر قرطبى 4/ 125، چ قاهره، دار الکتاب العربى؛ تفسیر الکبیر 8/ 115.

[18] ( 2)- تفسیر تبیان 2/ 513؛ تفسیر مجمع البیان 2/ 486؛ تفسیر صافى 1/ 274.

[19] ( 3)- صف: 6.

[20] ( 1)- انجیل ترجمه لامنه در شهر پاریس چاپ شده و در کتابخانه مجلس شوراى ملّى به شماره 1763 موجود است. و انجیل ترجمه رابنسن، به سال 1831 در لندن طبع گردیده است که در کتابخانه شخصى این جانب هست.

تصویر آیات مزبور از کتب یاد شده را در پایان این فصل، به نظر خوانندگان خواهیم رسانید.

[21] ( 2)- اعراف: 157.

[22] ( 1)- تورات، ترجمه کشیش رابنسن، از اصل عبرانى و طبع شده در چاپخانه ریچارد واطس در لندن، سال 1839 میلادى.

[23] ( 2)- سفر خروج، باب 24، آیات 15- 18.

[24] ( 1)- قاموس کتاب مقدس( دکتر جمیز هاکس)، ماده سینا/ 498، چ اوّل.

[25] ( 2)- رجوع کنید به: معجم البلدان، ماده ساعیر 3/ 171 و ماده فاران 4/ 225؛ و نیز رجوع کنید به: قاموس کتاب مقدس، ماده ادومیه/ 27- 30، و ماده جلیل/ 289- 290، و ماده ناصره/ 865- 867، و ماده یهودیه/ 982، و ماده فلسطین/ 660 به بعد.

[26] ( 3)- قاموس کتاب مقدس/ 642.

[27] ( 4)- تورات، سفر تکوین( پیدایش)، آیات 14- 21، چ 1845، ادینبورگ.

[28] ( 1)- تاریخ( یعقوبى) 1/ 182؛ ابن هشام 1/ 5؛ طبرى 1/ 314؛ الطبقات( ابن سعد) 1/ 52؛ الاکتفاء 1/ 63؛ معجم البلدان 2/ 211.

[29] ( 2)- معجم البلدان 4/ 225، چ بیروت.

[30] ( 3)- قاموس کتاب مقدس( جیمز هاکس)، ماده خروج/ 349، چ اوّل، بیروت 1928.

[31] ( 4)- عهد جدید، اعمال رسولان، باب اوّل، آیه 16.

[32] ( 1)- تاریخ کلیساى قدیم( و. م. میلر)/ 31- 32، ترجمه على نخستین، چ آلمان.

[33] ( 2)- تورات، ترجمه عربى، طبع چاپخانه آمریکایى بیروت، سال 1907.

[34] ( 3)- تورات، ترجمه فارسى، از فاضل خان همدانى، چاپ ادینبورگ، سال 1845.

[35] ( 4)- انبیاء: 107.

[36] ( 5)- آل عمران: 159.

[37] ( 1)- تورات فاضل خان.

[38] ( 2)- تورات فارسى، انجمن پخش کتب مقدّسه در میان ملل.

[39] ( 3)- فتح: 29.

[40] ( 4)- بقره: 89.

[41] ( 1)- رجوع کنید به: تفسیر الکشاف 1/ 123، چ قاهره، 1373؛ تفسیر طبرى 1/ 325- 327؛ تفسیر الجلالین: 19؛ تفسیر الدّر المنثور.

[42] ( 2)- سیره( ابن هشام) 2/ 36، چ حجازى قاهره.

[43] ( 1)- بقره: 146.

[44] ( 2)- انعام: 20.

[45] ( 1)- شهرى است در حوالى دمشق( معجم البلدان 1/ 441).

[46] ( 2)- سیره( ابن هشام) 1/ 196، چ حجازى قاهره.

[47] ( 1)- ابن هشام 1/ 180- 183، چ مصطفى السقا و دیگران، مصر سال 1375؛ طبرى 2/ 277- 278؛ الکامل 2/ 23- 24، چ دار الکتاب؛ تاریخ الاسلام( ذهبى) 2/ 28- 30، چ دمشق؛ الاکتفاء 1/ 190- 193؛ حلبى 1/ 130- 132، چ مصر، 1382.

[48] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 156- 157، چ بیروت؛ ابن هشام 1/ 187- 189، چ مصر 1375؛ طبرى 2/ 280- 281، چ محمّد ابو الفضل ابراهیم؛ الکامل 2/ 24- 25؛ حلبى 1/ 147- 152.

[49] ( 2)- موصل شهرى است قدیمى در شمال عراق.( معجم البلدان 5/ 223- 225، چ بیروت)

[50] ( 3)- نصیبین شهرى است آباد در بین النّهرین، و فاصله‏اش با موصل سه روز راه است.( معجم البلدان 5/ 228)

[51] ( 1)- عموریه به دو شهر گفته مى‏شود، که یکى از آن دو در نزدیکى شام قرار داشته است.

[52] ( 2)- مدینه منوّره میان دو بیابان قرار دارد که سابقا در آن آتشفشان شده است، و هر یک از آن دو را« حرّه» مى‏نامند.

[53] ( 3)- ابن هشام 1/ 214- 218؛ تاریخ الاسلام( ذهبى) 2/ 51- 63؛ الاکتفاء 1/ 236- 244؛ عیون الاثر 1/ 60- 60؛ اسد الغابة 2/ 417- 419، چ دار الشعب.

[54] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 160، چ بیروت.

[55] ( 2)- امتاع الاسماع( مقریزى)/ 46.

[56] ( 1)- ابن هشام 1/ 518؛ الاکتفاء 2/ 103؛ طبرى 2/ 513؛ الکامل 2/ 112؛ البدایة و النهایة 4/ 36؛ الطبقات الکبرى 1/ 501- 503، چ بیروت.

[57] ( 2)- الطبقات الکبرى 1/ 159، چ بیروت.

[58] ( 1)- الطبقات الکبرى 1/ 160، چ بیروت.

[59] ( 1)-W .Montgomery Watt .

[60] ( 2)- محمّد، پیامبر و سیاستمدار، ترجمه اسماعیل والى‏زاده/ 26- 27، چ تهران 1344.

[61] ( 1)-M .Watt :Muhammad at Mecca .P :93 -54 Oxford .

[62] ( 2)-Theophanes .

[63] ( 3)- ج 1 ص 513، چ کلاسن.

[64] ( 4)- در ترجمه عربى این کتاب 3/ 396- 399.

[65] ( 5)-A .J .Wensinck .

[66] ( 6)- در ترجمه عربى این دو کتاب به ترتیب صفحات 32 و 36.

[67] ( 1)- نهج البلاغه، خطبه 192( خطبة قاصعه)/ 300- 301، تحقیق صبحى صالح؛ شرح عبده 1/ 182، چ مطبعة الاستقامه.

[68] ( 1)- تفسیر الامام العسکرى/ 60- 61؛ بحار الانوار 18/ 205- 206؛ حلیة الابرار 1/ 37- 38.

[69] عسکرى، مرتضى، نقش ائمه در احیاى دین، 2جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

[70] عسکرى، مرتضى، نقش ائمه در احیاى دین، 2جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۸
رسول شاکری

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 217

درس هشتم‏

أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم‏

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ... فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ‏

قلم: 1- 2 و 5- 6

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏

جمعه: 2

مقدّمه (یادآورى مباحث گذشته)

بحث ما، در این موضوع بود که اسلام اصیل به چه شکلى بود؟ و بعد به چه شکلى درآمد؟ و وظیفه کنونى ما در برابر آن چیست؟

دیدیم بر اساس فرمایش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، آنچه در امّت‏هاى گذشته اتّفاق افتاده بود، در این امّت هم به وجود آمد.

این امّت دقیقا به همان شکل که پیشگویى شده بود، پاره‏اى از ابعاد اسلام را تحریف کردند.

در دیگر امم، پس از تحریف دین خدا، پیامبر تازه‏اى مبعوث مى‏گردید، و آیین آسمانى براى بار دیگر تجدید مى‏گشت. امّا دین خاتم انبیا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آخرین پیام آسمان به بشریّت بود. در این صورت، با تحریف‏هایى که در اسلام انجام شد، دین آخرین به چه سرنوشتى دچار مى‏شود؟ و چه کارهاى باید انجام داد؟

کار تجدید دین در این امّت به عهده امامان اهل بیت علیهم السّلام قرار گرفت.

عوامل تحریف‏

در تحقیق شناخت عوامل تحریف اسلام، به علّت‏هاى مختلفى برخورد کردیم. اوّلین وسیله، و شاید مهم‏ترین آنها، این بود که قدرتمندان اعصار اوّلیه اسلام، با تمام نیرو جلوى نقل و ضبط و ثبت احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را- که رکن دوم اسلام بودند- گرفتند. در این راه نوشته‏هاى حدیثى فراوانى سوخته شد. افرادى تحت تعقیب قرار گرفتند، زبان‏ها و دهان‏ها بسته شد، بعضى به تبعید و حبس گرفتار شدند و ....

امّا با همه قدرتى که اعمال شد و با همه سخت‏گیرى‏ها، احادیثى به طور پنهانى و یا حتّى آشکارا

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 220

با تحمّل شکنجه نشر گردید. بنابراین، نیروهاى حاکم کوشیدند اصولا مسأله احادیث پیامبر، و ممانعتى را که مى‏توانست در برابر خودکامگى و هواهاى آنها به وجود آورد، براى همیشه حل کنند.

این کوشش‏ها به صورت یک سلسله احادیث جعلى، براى خرد کردن شخصیّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و قداست گفتار او درآمد.

در یک دسته از اینگونه احادیث، مجموعه تعریف‏ها و تکذیب‏هاى پیامبر، در مورد شخصیّت‏هاى مثبت و منفى اسلام علاج شد. از پیامبر نقل کردند که به درگاه خداوند متعال عرضه داشت: «بار الها! من گاه بر اساس غضب، و گاه بر اساس خشنودى، سخنى در توصیف یا مذمّت کسى مى‏گویم! مذمّت‏ها و لعنت‏هاى مرا براى لعنت‏شدگان مایه پاکى و رشد و قرب به درگاهت قرار بده!!»

در دسته دیگر از این نوع روایات، فرامین و دستورات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مورد اصلاح و امور دنیایى مردم، از جمله سیاست، تنظیم خانواده، مسائل اقتصادى، رهبرى و امامت و امثال آن علاج مى‏شود. بنابر یکى از این روایات جعلى، پیامبر مى‏گوید: «شما در مسائل و امور دنیایى خود از من آگاه‏ترید! شما به کارهاى خودتان خبره‏تر و واردترید!» نتیجه اینکه به چنین سخنان من اعتنا نکنید، بلکه به فکر و رأى و نقشه خود عمل نمایید.

در مجموعه سوم از اینگونه احادیث، سعى مى‏شود شخصیّت خارق‏العاده پیامبر تا حدّ یک بشر عادى، بلکه پایین‏تر تنزّل داده شود. در ضمن این احادیث، پیامبر یک شخص فراموشکار معرّفى مى‏شود! قرآن را از یاد مى‏برد! به حالت جنابت به مسجد مى‏آید و آماده نماز مى‏شود و ....

در احادیث دیگرى، داستان سحر شدن آن حضرت را نقل مى‏کنند، و به حدّى سحر را قوى مى‏دانند که در اثر آن، پیامبر عقل و درک معمولى خود را از دست مى‏دهد.

و دست آخر روایاتى را نقل مى‏کنند که پیامبر را به صورت مردى مى‏بینیم که از موسیقى، آوازه‏خوانى، غزل‏سرایى طرب‏آور و رقص روى‏گردان نیست! نه تنها خود به آن دل مى‏دهد، گوش مى‏سپارد و چشم مى‏دوزد، که حتّى کسانى را هم که از این اعمال ناراحت مى‏شوند، نهى مى‏کند!

اینها خلاصه مباحث گذشته ما بود. تکرار آن از این نظر لزوم دارد که حسّاس‏ترین نقاط سرنوشت تاریخى اسلام را دربردارد و مهم‏ترین مواد اسلام‏شناسى را تشکیل مى‏دهد. همچنین مى‏تواند نسبت به نشان دادن نقش ائمه اهل بیت علیهم السّلام در احیاى دین، تأثیر بسزایى داشته باشد.

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 221

چگونگى نزول وحى در مکتب خلفا

اینک لازم است به بررسى روایاتى بپردازیم که در آن، حریم قدس وحى الهى مورد هجوم قرار گرفته است. در اینجا مصیبت اسلام به بالاترین مرحله خود مى‏رسد، و دشمنان شناخته شده یا ناشناس اسلام، به درونى‏ترین نقاط حرم اسلام پاى تجاوز مى‏نهند، و خطرى واقعى همه چیز اسلام را تهدید مى‏کند.

روایات مربوط به این مسأله، به چهار یا پنج شکل آمده است:

مهم‏ترین آنها دوتاست که یکى از امّ المؤمنین عایشه، و دیگرى از عبید بن عمیر لیثى نقل مى‏شود. در میان این دو روایت که با تفضیل بیشترى سخن مى‏گویند، معتبرترین روایت را از عایشه نقل کرده‏اند. این روایت در چند جاى از صحیح بخارى و مسلم و چهار نقطه از مسند احمد بن حنبل، و در سیره ابن هشام، و تاریخ طبرى، و تاریخ ابن اثیر، و تاریخ الاسلام ذهبى، و در امتاع الاسماع مقریزى، و عیون الاثر ابن سیّد الناس، و الطبقات الکبرى ابن سعد، و در تفاسیر طبرى، ابن کثیر، قرطبى و حتّى در تفسیر فى ظلال القرآن سیّد قطب وجود دارد.

1. در روایت منقول از امّ المؤمنین، حوادث نزول اوّلین وحى بر پیامبر، چنین تصوّر گشته است:

«در ابتدا، وحى به صورت رؤیاهاى صادقه براى آن حضرت پدیدار مى‏شد. این رؤیاها مانند سپیده‏دمان روشن بود. بعدها علاقه به تنهایى و عزلت و خلوت‏گزینى در ایشان پدیدار گردید. او

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 222

شب‏هاى متعدّد در غار حرا[1] به عبادت مى‏پرداخت، هر چند یک بار به خانه و خانواده مى‏آمد تا زاد و توشه خلوت خویش را تهیه کند. پس از تهیه وسایل زندگى، دیگر بار به غار بازمى‏گشت.

آن حضرت بدین ترتیب زندگانى مى‏کرد تا آن روز که ناگهان با حق برخورد کرد. جبرئیل به نزد او آمد و گفت: اى محمّد! تو رسول خدایى.

پیامبر گفت: من ایستاده بودم که در اثر این برخورد به زانو درآمدم. این دیدار در همین جا پایان یافت. بعد در حالى که تمام بدنم به لرزه درافتاده بود، حرکت کردم و به خانه، نزد خدیجه رفتم و گفتم: مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! مدّتى گذشت تا ترس و اضطراب این برخورد ناگهانى برطرف شد. در این هنگام بار دیگر جبرئیل بر من پدیدار گشت و گفت: اى محمّد تو رسول خدایى.

در آن لحظات تصمیم قطعى گرفته بودم که خویشتن را از یک بلندى کوهستانى به زیر افکنم!! و درست هنگامى که چنین قصدى داشتم، جبرئیل براى بار سوم بر من پدیدار شد و گفت: اى محمّد! من جبرئیل هستم و تو رسول خدایى. آنگاه گفت: بخوان.

گفتم: چه بخوانم؟! او سه بار مرا گرفت و فشرد. آن قدر فشار سخت بود که نزدیک بود که از پاى درآیم.

سپس گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ‏: «بخوان به نام پروردگار که خلق فرمود.»

من خواندم. با تمام شدن این دیدار، به نزد خدیجه آمدم و گفتم: من سخت بر خویشتن ترسانم.

سپس حوادث اتّفاق افتاده را براى او بازگو کردم.

خدیجه گفت: بشارت باد تو را! به خداى سوگند، خداوند تو را پست نخواهد گردانید. تو صله رحم مى‏کنى و راستگو هستى، امانت‏دار مى‏باشى، بار رنج مردم را به دوش مى‏کشى و یاور ایشان.

هستى.

پس از آن مرا به نزد ورقة بن نوفل برده بدو گفت: گوش به سخنان پسر برادرت بده.

ورقه از من پرسید: داستان چیست؟

من آنچه اتّفاق افتاده بود، بازگفتم. ورقه گفت: این ناموسى است که بر موسى بن عمران نازل‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 223

مى‏شده است. اى کاش من بتوانم در این نهضت (که به دست تو بنیاد مى‏شود) سهمى داشته باشم ...»[2]

2. روایت تاریخى دوم از مردى به نام عبد الله بن شدّاد نقل شده و در آن علّت ترس پیامبر- که در روایت گذشته بدان اشاره شد- روشن مى‏گردد.

در این روایت آمده است:

«پیامبر بعد از اوّلین وحى که در غار حرا بر او نازل شد، به نزد خدیجه بازگشت. در خانه به خدیجه گفت: یا خدیجه ما أرانى إلّا قد عرض لى‏[3]: «اى خدیجه! فکر مى‏کنم که در اثر تماس جنّیان به دیوانگى دچار شده‏ام.»

خدیجه جواب مى‏دهد: نه، هرگز! به خداى سوگند، هیچ‏گاه پروردگارت با تو چنین رفتار نمى‏کند.»[4]

3. در مفصّل‏ترین روایت، راوى، عبید بن عمیر لیثى مى‏گوید:

«داستان وحى، با نزول جبرئیل بر پیامبر آغاز مى‏شود. پیامبر هر سال یک ماه براى عبادت، در حرا مجاورت اختیار مى‏کرد، و این عادت در میان قریش وجود داشت که هر سال به چنین عبادتى مى‏پرداختند. پیامبر هر ساله در این ماه خاص به عبادت مشغول مى‏شد، اگر فقیرى به نزدش مى‏آمد او را سیر مى‏کرد. آنگاه که یک ماه پایان مى‏یافت و دوران عبادت به اتمام مى‏رسید، پیامبر به مکّه بازمى‏گشت. در ابتداى ورود به مسجد الحرام مى‏رفت. هفت بار یا بیشتر طواف مى‏کرد، سپس به سوى خانه روانه مى‏شد.

روزگار چنین مى‏گذشت تا آن سال که خداوند اراده فرمود او را مورد کرامت قرار داده لباس رسالت بر تن وى بپوشاند، و بدین وسیله بندگان خویش را مورد رحمت قرار دهد.

این حادثه در ماه رمضان اتّفاق افتاد. پیامبر همان‏طور که معمولش بود، براى مجاورت و عبادت به حرا رفته بود، و همراه وى خانواده‏اش نیز حضور داشتند! آن شب که خداوند اراده داشت او را مورد اکرام خویش قرار دهد و به رسالت برگزیند، جبرئیل به نزد او آمد.

پیامبر چنین نقل مى‏کند:

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 224

«او به نزد من آمد و پرده‏اى از دیبا که در آن نوشته‏اى بود، به همراه داشت. من در آن لحظه خواب بودم.

به من گفت: بخوان!

گفتم: نمى‏توانم بخوانم! او مرا گرفت و سخت فشار داد تا آنجا که احساس مرگ کردم. آنگاه رهایم ساخت.

پس از آن گفت: بخوان!

گفتم: چه بخوانم؟! و این سخن را به خاطر آن گفتم که دیگر بار گرفتار فشار شدید و مرگ‏آور

نشوم.

گفت:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ ... عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ‏ بعد از اینکه من خواندم، او رفت و من هم از خواب برخاستم. گویى آنچه خوانده بودم در قلبم نقش بسته بود.

من هیچ کس از مخلوقات خدا را، مثل شاعران و دیوانگان دشمن نمى‏داشتم، تا آنجا که نمى‏توانستم به اینگونه کسان نظر کنم! در آن موقع با خود گفتم یا شاعر شده‏ام، یا مجنون! امّا قریش نباید چیزى بفهمد. بنابراین به بالاى کوهى خواهم رفت و از آنجا خویشتن را به زیر مى‏افکنم تا بمیرم و راحت شوم!!

از غار حرا بیرون آمدم و با قصد خودکشى، تا میان راه کوهستانى پایین رفتم. صدایى از آسمان توجّهم را جلب کرد. شنیدم که مى‏گفت: اى محمّد! تو رسول خدایى و من جبرئیلم.

سر به آسمان برداشتم. جبرئیل را به صورت مردى که در افق دور آسمان ایستاده مشاهده کردم. ایستادم تا او را بنگرم. بنابراین از خودکشى بازماندم. نه قدمى به پیش برمى‏داشتم و نه به پس، به هر سوى آسمان که مى‏نگریستم، او را همچنان که در ابتدا دیده بودم، مشاهده مى‏کردم.

او رفت و من به نزد خدیجه بازگشتم. روى ران او نشستم و او را به خود فشردم!!

خدیجه گفت: اى ابو القاسم! کجا بودى؟ به خداى سوگند، فرستادگان من به دنبال شما سراسر مکّه را درنوردیدند.

گفتم: این بیچاره (اشاره به خودم) یا شاعر شده است، یا دیوانه و جن‏زده!

خدیجه گفت: ابو القاسم! تو را از چنین چیزهایى به خدا پناه مى‏دهم. با آنچه من در تو از

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 225

راست گفتارى و امانت‏دارى و حسن اخلاق و صله رحم مى‏شناسم، خداوند چنین سرنوشت‏هایى براى تو مقدّر نخواهد کرد. اصولا چرا چنین سخنى مى‏گویى؟ مگر چیزى مشاهده کرده‏اى؟

گفتم: آرى. و آنگاه حوادث را برایش بازگو کردم.

خدیجه جواب داد: بشارت باد تو را اى پسر عمو! بر این راه پایدار باش. سوگند به آن کسى که جان من به دست قدرت اوست، من امید دارم که تو پیامبر این مردم باشى.

آنگاه برخاست، لباس بر تن آراست و به نزد ورقة بن نوفل رفت، که پسر عمویش محسوب مى‏شد. ورقه نصرانى بود و اهل دانش، و آشنا به تورات و انجیل. خدیجه هر چه از من شنیده بود، بدو خبر داد.

ورقه با هیجان به خدیجه گفته بود: قدوس است! قدوس است! اى خدیجه! سوگند به آن کس که جان ورقه در دست قدرت اوست، اگر راست بگویى، ناموس اکبر (جبرئیل) به نزد او آمده، همان کس که به نزد موسى مى‏آمده است. من فکر مى‏کنم که او پیامبر این امّت است. بدو پیغام مرا برسان و بگو باید در راهش استوار بماند!

خدیجه به خانه آمد و سخنان ورقة بن نوفل را به من گفت. بدین ترتیب فشار فکرى من برطرف شد و دغدغه خاطرم از شاعر یا مجنون شدن پایان پذیرفت.»

در ملاقات بعدى پیامبر و ورقه- که در مسجد الحرام اتّفاق مى‏افتد- ورقه از حالات پیامبر سؤال مى‏کند و خصوصیات حوادث قبل را طالب مى‏شود. پیامبر اکرم آنان را بازگو مى‏کند. ورقه مى‏گوید: سوگند بدان کس که جانم به دست اوست، تو پیامبر این امّت هستى و ناموس اکبر به نزد تو آمده، همان که به نزد موسى نیز مى‏آمده است. تو را حتما تکذیب خواهند کرد و آزارت خواهند نمود؛ از شهر و زادگاهت بیرون مى‏نمایند و با تو به نبرد برخواهند خاست. اگر من آن روز را درک کنم، تو را چنان نصرت خواهم کرد که خداى را راضى بنماید.

آنگاه خم شد و پیشانى پیامبر را بوسید.

پیامبر در حالى که رنج‏هایش تسکین یافته بود، با حالت ثبات و اطمینان بیشترى به خانه بازگشت!!»[5]

4. در یک روایت دیگر که آن را عکرمه از عبد اللّه بن عبّاس نقل مى‏کند، حادثه چنین‏

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 226

توصیف شده است:

«پیامبر روزى در سرزمین اجیاد، نزدیک صفا به سر مى‏برد، که ناگاه فرشته‏اى را دیدار کرد که در افق دوردست آسمان ظاهر شده بود، در حالى که یک پاى خود بر پاى دیگر نهاده و فریاد برمى‏آورد: اى محمّد! من جبرئیلم، اى محمّد! من جبرئیلم.

پیامبر از این برخورد و دیدار ناگهانى به هراس افتاد. او هر بار به زمین خیره مى‏شد، امّا چون دیگر بار به آسمان مى‏نگریست، فرشته را همچنان در افق مشاهده مى‏کرد. بنابراین بر جاى خود نماند، و با سرعت به خانه، نزد همسرش خدیجه بازگشت، و براى او خبر حادثه را بازگفت، و اظهار داشت: اى خدیجه! من چیزى را مانند این بت‏ها، و کسى را مانند این کاهنان، دشمن نمى‏دارم، امّا حال مى‏ترسم که خود کاهن شده باشم!

خدیجه جواب داد: نه، چنین نیست. این سخنان را نگو. خداوند هرگز با تو چنین رفتار نخواهد کرد. زیرا تو صله رحم مى‏کنى و ....»[6]

5. در روایت عروة بن زبیر، کلمات پیامبر چنین نقل شده است:

«اى خدیجه! من نورى مى‏بینم و صدایى مى‏شنوم. اینک هراسانم که نکند کاهن شده باشم ....»[7]

6. روایت دیگرى که به وسیله عکرمه از ابن عبّاس نقل گردیده، سخنان پیامبر را چنین بازگو مى‏کند:

«اى خدیجه! من صدایى مى‏شنوم و نورى مى‏بینم، مى‏ترسم که دیوانه شده باشم ....»[8]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 227

ارزیابى روایات‏

روایاتى که دیدیم، از جهات گوناگون قابل بررسى است. با بررسى کافى، ضعف و اشکال در سند، و دروغ و جعل موجود در متن آنها، روشن مى‏شود.

بررسى سند و متن، هر کدام مقدارى از عوامل ضعف و بى‏ارزشى روایات مزبور را نشان مى‏دهد.

بررسى سند

در روایات گذشته، پنج راوى وجود دارند که سند این روایت‏ها به ایشان منتهى مى‏شود، و یا حدّ اقل بدیشان منسوب گشته است. به عبارت دیگر، سر سلسله راویان هستند. اینان عبارتند از امّ المؤمنین عایشه، عبد اللّه بن شدّاد، عبید بن عمیر، عبد اللّه بن عبّاس و عروة بن زبیر.

تاریخ گواهى مى‏دهد که هیچ کدام از این افراد، در عصر حادثه حضور ندارند؛ زیرا اصولا در آن زمان هنوز متولّد نشده بودند! زمان تولّد این پنج تن را در تاریخ چنین مى‏بینیم:

تولّد عایشه در سال چهارم، یا پنجم و یا ششم بعد از بعثت است.[9]

عبد اللّه بن شدّاد لیثى از صحابه پیامبر شمرده نمى‏شود و از تابعین، یعنى از نسل بعد از صحابه محسوب مى‏گردد. او در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به دنیا آمده، ولى به علّت خردسالى، صحبت پیامبر را درک نکرده است. او در سال 81 هجرى در کوفه کشته شده است.[10]

نقش ائمه در احیای دین، ج‏1، ص: 228

عبید بن عمیر هم در اواخر زندگانى رسول اکرم تولّد یافته، لذا همچون عبد اللّه بن شدّاد او را در شمار صحابه آن حضرت نمى‏آورند.[11]

عبد اللّه بن عبّاس در سال دهم بعد از بعثت، یا سه سال قبل از هجرت تولّد یافته است.[12] و نیز کسى که از ابن عبّاس نقل کرده، عکرمه است که به شهادت رجال‏شناسان، مردى دروغ‏پرداز است که ساخته‏هاى دروغین خود را به ابن عبّاس نسبت مى‏داده است.[13]

عروة بن زبیر در زمان حکومت عمر تولّد یافته، و از تابعین طبقه دوم محسوب مى‏شود.[14]

بنابراین اوّلین ناقلان حادثه، هیچ یک در عصر وقوع آن حضور نداشته‏اند، و ما مى‏دانیم که یک حادثه را جز با حضور در آن، و یا شنیدن از حاضران و شاهدان عینى آن، نمى‏توان نقل کرد.

در تمام روایات یاد شده، ناقل، حادثه را بدون واسطه نقل کرده است. در این میان تنها عبید بن عمیر است که از شخص پیامبر روایت مى‏نماید. او هم آن حضرت را به طور کلّى زیارت و دیدار نکرده است، زیرا دیدیم که وى در اواخر عمر آن حضرت به دنیا آمده، و به همین جهت رجال‏شناسان او را از صحابیان نشمرده از تابعین محسوب مى‏دارند. لذا چنین نقلى هم از اعتبار تاریخى و حدیثى خالى مى‏باشد.

البته در اینجا به بررسى شخصیّت این راویان و حدود صداقتشان نپرداختیم و از آن صرف نظر نمودیم، که این کار خود به بحثى مفصّل احتیاج دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۷
رسول شاکری

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۲
رسول شاکری

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۲
رسول شاکری